مصاحبه دکتر موسی نجفی با بنیاد شهید حاج قاسم سلیمانی

قهرمان از قلب مردم برمی‌خیزد

تشییع حاج قاسم ؛جلوه ای از زیست تمدنی اسلامی

یکی از اتفاقات مهم و غیرقابل چشم پوشی کشور ما در چهل سال گذشته تشییع باشکوه شهید سلیمانی بوده است. از منظر تاریخی و تمدنی چنین تشییع باشکوهی چگونه قابل تحلیل است؟ نسبت جامعه ایران با قهرمانان ملی خود در طول تاریخ چگونه بوده است؟
قبل از شروع بحث باید تصریح کنم بنده به ایشان قلبا علاقه‌مند هستم و ارادت دارم و با طرح مباحث نظری در مورد تشییع باشکوه شان قصد دارم به ایشان ادای دین کرده باشم.
مقدمه‌ای که باید در اینجا بیان کنم این است که شخصیت شهید حاج قاسم سلیمانی را نمی‌توان به‌عنوان یک فرد و تنها در نظر گرفت، بلکه باید او را در جریان انقلاب مدنظر قرار داد. فرض کنیم اگر این تیپ شخصیت با همین ویژگی‌ها فرمانده ارتش سوریه یا فلسطین بود، انقلاب اسلامی در پشت او قرار نداشت باید او را در مختصات دیگری بررسی می‌کردیم؛ به‌طورمثال، احمدشاه مسعود در افغانستان یک قهرمان ملی است ولی در افغانستان نهضت آن مانند انقلاب اسلامی نیست یا نهضت‌های اسلامی که ما آن را به بیداری اسلامی تعبیر می‌کنیم در کشورهایی که رخ می‌دهند در مرحله ابتدایی قرار دارند اما انقلاب اسلامی دیگر یک نهضت نیست، از مرحله نهضت گذشته است و توانست نظام شاهنشاهی را سرنگون کند و خودش نظام تازه‌ای را بنیان نهد. این نظام به سمتی می‌رود که از قوه به فعل تبدیل شود و برخی از ارزش‌های اسلامی را نهادینه کند.
درباره حاج قاسم شخصیت ایشان جدا از این انقلاب نیست و باید او را در همین روند و فرآیند دید. در تاریخ اسلام نیز با شخصیتی همچون مالک‌اشتر نخعی روبه‌رو هستیم. یکی از ویژگی‌های مهم مالک‌اشتر این است که او شیعه و از یاران حضرت علی (ع) است. اگرچه این ویژگی بسیار مهمی است اما در جریان حکومت علوی قرار می‌گیرد و بعد از خلیفه شدن حضرت علی(ع) سپهسالار لشکر او شد. ما با سه مالک روبه‌رو هستیم؛ یکی شخصیت شجاعی که ریاضت‌های زیادی کشیده است؛ دوم، مالک اشتری که در جریان علوی دیده می‌شود و در زمان تقیه حضرت همزمان با حکومت خلفای سه‌گانه است و سوم، مالک اشتری که پس از خلیفگی حضرت علی(ع) در کنار او قرار می‌گیرد و در جریان حکومت اسلامی به فعالیت می‌پردازد. سومین بعد شخصیتی او را باید با مختصات حکومت علوی نگریست. مالک اشتر با هر سه جریان قاسطین، مارقین و ناکثین همچون حضرت علی(ع)  در جدال بود. اگرچه می‌توان گفت در جنگ نهروان ایشان دیگر زنده نبودند ولی چون خوارج از دل جنگ صفین بیرون آمدند می‌توان گفت با آن‌ها نیز در جنگ بوده است.

در مورد شهید سلیمانی هم همین تحلیل قابل ارائه است:
بعد اول اینکه شخصیت فردی بسیار خوبی دارند و منحصربه‌فرد هستند که الان بیشتر به همین‌ها پرداخته می‌شود که با رزمندگان چه رفتاری داشتند یا با خانواده خود انسان متواضعی بودند و به مظلومان کمک می‌کردند.
قاسم سلیمانی دیگری هم داریم که فرمانده جنگ است و در مسیر رهبری حرکت می‌کند؛ و سومین وجه یک قاسم سلیمانی دیگر هم داریم که فرمانده لشکر قدس است و صفات فردی او در این نقش بیشتر جلوه می‌یابد و این سه قاسم سلیمانی است.
سپاه قدس نیرویی است که در کنار جمهوری اسلامی قرار دارد که تحول تمدنی ایجاد کرده است. پیش از آن واحد برون مرزی سپاه حتی جنبه‌های منفی هم داشت و اطرافیان آقای منتظری هم در آن بودند که زمانی دردسرساز شد ولی حاج قاسم توانست با یک برنامه‌ریزی اعتماد مسلمانان را جلب کند و به بازسازی جایگاه سپاه بپردازد. همین برنامه‌ریزی داشتن و اینکه ایشان به‌درستی خلأ انقلاب را در بعد بین‌المللی آن حس کرد جنبه تمدنی داشت. انقلاب اسلامی خودش یک انقلاب ۱۰۰درصد ایرانی نیست، مرکز آن ایران است. از این جنبه شبیه انقلاب فرانسه است، این انقلاب به ایران یک قدرت بین‌المللی داده است، مانند انقلاب فرانسه که به فرانسه یک قدرت بین‌المللی داد و قدرتی که داده است فرانسوی نیست، از جنس جهان است. ایران هم همینطور است، قدرتی که از انقلاب گرفته قدرتی ایرانی نیست، جنسی مکتبی دارد. درست است که پایگاه آن ایران است و ایرانی‌ها آن را حمایت می‌کنند اما جنس آن جهانی است، از جنس اسلام است و اسلام نیز وطن نمی‌شناسد ولی فعلا با ایران شناخته می‌شود؛ مانند انقلاب فرانسه که با فرانسه شناخته می‌شود ولی نمی‌توان به آن انقلاب فرانسوی گفت. سردار سلیمانی نیز باید در این مختصات دیده شود، ایشان توانستند بین انقلاب اسلامی و جنبه ایرانیت آن وجه اشتراک به دست بیاورند. قهرمان ملی بودن او نیز در همین جا دیده می‌شود. او توانسته است درحالی‌که بعد جهانی دارد، بعد ایرانی خودش را هم نشان دهد. او از منطقه‌ای هم برمی‌خیزد که در دعواهای ملی ایران نقش مهمی نداشته، همیشه اصفهان، تبریز، تهران، شیراز و … در این کشمکش‌های سیاسی و ملی دیده می‌شدند و از جایی ظهور کرده که قبلا در این چالش‌ها نبوده است. او قهرمان ملی است که از کرمان برخاسته و شخصیتش همه ایران را فرا گرفته است، این نیز برمی‌گردد به ویژگی انقلاب اسلامی ایران بودن آن و هر دو جنبه‌اش با هم رشد کرده است. باید او را سه قاسم سلیمانی بشناسیم ولی در مجموعه و محدوده انقلاب اسلامی در همه ابعاد انقلاب هم نهضت هم نظام و هم تمدن باید به آن نگاه شود.

برخی از روشنفکران و متفکران فعلی جامعه ما اصرار دارند شخصیت شهید سلیمانی را از جریان انقلاب و نظام جدا کنند و سپس به تحلیل آن بپردازند. در واقع صرفا مولفه های ملی را در تحلیل خود دخالت می دهند نه اسلامی و ایدئولوژیک را. این مقوله چگونه قابل نقد است؟

کسانی که چنین حرفی می‌زنند که قاسم سلیمانی فقط یک قهرمان ملی است اسلام را نشناخته‌اند، تشیع و اسلام مرزی نیستند و نمی‌توان آن‌ها را در مرز محدود کرد؛ کما اینکه انقلاب فرانسه ادعای وطنی ندارد.

دوم اینکه اندیشه هایی از این دست _ مثل مقوله ی ایرانشهری _ که این افراد مطرح می‌کنند جنبه بین‌المللی ندارد و داخلی است. آن‌ها این قهرمان ملی را محدود می‌کنند به یک کشور. بلاتشبیه مثلا چگوارا شخصیتی مربوط به حوزه آمریکای لاتین است اما کمونیست‌ها او را چهره چریک جهانی کردند. اندیشه ایرانشهری از اسم آن مشخص است که ایرانی است و برگشتی هم به قبل از اسلام دارد، چگونه می‌توان اسلام ۱۴۰۰سال را در ذات ایرانی جست‌وجو نکرد و آن را نادیده گرفت. در اندیشه ایرانشهری یک نوع نژادپرستی وجود دارد اما فقط ایرانی در نظر گرفته می‌شود و غیرایرانی خیر. درصورتی‌که وقتی ما از انقلاب اسلامی صحبت می‌کنیم یک مسلمان آفریقایی، مراکشی یا عرب یا اندونزیایی هم همان قدر خود را سهیم می‌دانند و این حرکت را ایران شروع کرده و افتخار برچسب‌های آن بر دوش ایرانی است و به ایران و ایرانی بیشتر قدرت می‌دهد. جنبه ایرانی بودن آن بیشتر اینگونه نشان داده می‌شود. مثلاً اسرائیلی‌ها که با ما مشکل دارند و با قاسم سلیمانی به‌خاطر جنبه انقلاب اسلامی بودن قاسم سلیمانی مشکل دارند که آن‌ها را می‌ترساند وگرنه آن‌ها با ایرانی بودن و ملی‌گرایی ما مشکلی ندارند.
دومین نکته در مورد بحث تمدنی است. یکی از ویژگی‌های تمدن این است که هرچه تمدنی عمیق‌تر و اصیل‌تر باشد، زیست تمدنی آن وسیع‌تر می‌شود یعنی از ملیت‌های مختلف تشکیل می‌شود؛ مثلاً تمدن غرب به‌عنوان یک رقیب یا یک هژمونی جهانی فعلا وجود دارد، چه تمدن‌هایی مثل آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و غیره ذیل زیست تمدنی غرب جمع می‌شوند. تمدن اسلامی چه به معنی گذشته و چه چیزی که الان جمهوری اسلامی آن را بنا نهاده است زیر یک ملت قرار نمی‌گیرد. در تمدن اسلامی گذشته، ایرانی‌ها، اعراب، آفریقایی‌ها و غیره بودند؛ مثلاً تا جایی که اسلام پیشرفت داشت مثلاً تا اندلس، ابن‌رشد، ابن‌خلدون، ابن‌عربی، فارابی و غیره همه از ملیت‌های مختلف برخاستند؛ این خود نشان از تمدن اسلامی است. وقتی از نظام جمهوری اسلامی صحبت می‌کنیم یعنی ایران وقتی از تمدن جمهوری اسلامی صحبت می‌کنیم یعنی همه دنیا، هر جایی که مسلمانی وجود دارد.
در قضیه شهید سلیمانی جنبه بین‌المللی آن در تشییع جنازه ایشان بیشتر از همیشه رو شد؛ البته در زندگی ایشان نیز می‌بینیم که چه در فلسطین و چه در جاهای دیگر با استکبار مقابله کرده است ولی در تشییع این کاملاً جلوه کرد. در عراق، سوریه، افغانستان، فلسطین، بحرین و همه جا خود را نشان داد؛ این زیست تمدنی شبیه راهپیمایی اربعین شد و جنبه تنوع ملیت‌ها خود را به ‌خوبی نشان داد. در راهپیمایی اربعین، اگرچه مخصوص شیعیان است ولی در همین راهپیمایی، ما حتی مسیحیان را هم می‌بینیم که می‌آیند.
این مقوله در مراسم تشییع امام‌خمینی(ره) نیز خودش را نشان داد. برخی می‌خواهند زیست انقلاب اسلامی را محصور کنند و می‌گویند این فقط انقلاب شیعی است، درصورتی‌که نه شیعی نیست، بلکه اسلامی است و منحصر در تشیع نیست. با تلاش‌های ایشان در فلسطین یا در کشورهای دیگر و حتی در افغانستان که آن‌ها همه شیعه نیستند و ظاهراً ایشان در هندوستان برای غیرمسلمانان نیز فعالیت داشت. زیست تمدنی انقلاب اسلامی در شخصیت ایشان شکل دیگری از خود را نشان داد. شهادت ایشان به دست ترامپ نیز به نوعی مواجهه تمدنی اسلام و غرب شد و چون قاتل ایشان نفر اول غرب و رییس‌جمهور آمریکا بود این تقابل به‌طور کامل دیده شد.
در تشییع جنازه بروز این تقابل در لایه‌های مردمی و عیان دیده شد. آنان خواستند که این قضیه را به‌وسیله تروریست‌ها پنهان کنند ولی نتوانستند. اینکه ابومهدی هم همراه ایشان بود نوعی وحدت در بین ایران و عراق ایجاد کرد اما ابومهدی جزو انقلاب اسلامی حساب نمی‌شود. عکس ابومهدی در کشورهای دیگر دیده نمی‌شود و حاج قاسم تنهاست. در ایران و عراق عکس این دو کنار هم قرار می‌گیرد ولی در کشورهایی مانند فلسطین و جاهای دیگر عکس تنها شهید سلیمانی وجود دارد. همین نشان می‌دهد که شخصیت او ورای انقلاب اسلامی و در مختصات زیست تمدنی شناخته می‌شود و مثلاً در افغانستان ابومهدی اصلاً شناخته‌شده نیست. ابومهدی هم سردار انقلاب اسلامی در عراق است ولی ایرانی بودن سردارسلیمانی شاخصه اصلی اوست. اینکه سردار سلیمانی بیشتر دیده شد و ابومهدی با اینکه فرد متفکری است در حاشیه قرار می گیرد،  به زیست حاج قاسم و زیست تمدنی انقلاب اسلامی برمی‌گردد.

تشییع جنازه نوعی اظهار ارادت به قهرمان ملی است. در ۳۰۰سال اخیر نسبت بین مردم و قهرمانان ملی را چگونه تعریف می‌کنید؟ چگونه مردم آنها را استقبال، بدرقه و تشویق می‌کردند؟

قهرمانان ملی ما اغلب سرنوشت دردناکی داشتند. آن‌ها مرتباً مورد بغض و کینه اطرافیان حکومت‌ها قرار می‌گرفتند. معمولاً برخی کینه‌توز، حقیر و بخیل‌اند و از اینکه این افراد به‌یکباره شاخص می‌شدند حسادت می‌کردند و در بسیاری از موارد از سر توطئه و سعایت کشته می‌شدند. مثلاً رئیسعلی دلواری آن هم با توطئه و در اثر سعایت دیگران کشته شد و یک آدم خودفروخته او را شهید کرد. آن‌ها با مظلومیت کشته شدند و بعد به‌مرور زمان ابعاد شخصیتی‌شان شناخته شد. آن‌ها اوج گرفتند چون سعایت‌ها کنار رفت و چهره‌شان بیشتر مشخص شد. نکته مهم دیگری که در بین این سرداران ملی ازجمله ستارخان، رئیسعلی دلواری و حتی میرزا کوچک‌خان مشاهده می‌شود آن است که بیگانگان به استقلال ملی آن‌ها چشم داشتند و جلوی اجنبی آن‌ها قدعلم کردند؛ برای مثال، ستارخان به جمله‌ای اشاره می‌کند که در محاصره تبریز از زنی شنیده بود که می‌گفت خاک می‌خوریم ولی خاک نمی‌دهیم و این جمله او را متاثر کرده بود چو او فردی برجسته بود. این سرداران از دل مردم برخاسته‌اند. در مقاطعی سعی شد این قهرمانان ایدئولوژیک شوند، جناح سکولار مشروطه تلاش داشتند تا ستارخان را در مقابل علمای مشروطه قرار دهند ولی این اتفاق نیفتاد چون این سرداران اغلب افراد مذهبی بودند؛ مثلاً رئیسعلی دلواری نیز فرد متدینی بود و آن‌ها نسبت‌به علما ارادت داشتند. مردم به این افراد باوری داشتند که در آن‌ها حس عزت‌طلبی و قهرمانی را زنده می‌کرد. در شخصیت قاسم‌سلیمانی این حس دوباره زنده شد. وجه شبه قاسم سلیمانی با قهرمانان ملی مانند رئیسعلی دلواری، ستارخان و میرزا کوچک‌خان این بود که دوباره حس عزت‌طلبی را در بین مردم زنده کرد و او نیز به دست بیگانگان کشته شد. مردم می‌خواهند نفرت خود را از بیگانه نشان دهند، این‌ها اصیل‌اند چون با بیگانه مقابله کردند و مردم این را خوب درک می‌کنند. یکی از انگیزه‌های تشییع میلیونی حاج‌قاسم عزت‌طلبی در برابر بیگانه است. ملت ایران حالت سلحشوری دارند چون ملتی قدیمی هستند و تحمل نمی‌کنند که بیگانه‌ای که توپ و تانک دارد به خاک آن‌ها تجاوز کند. در تشییع جنازه شهید سلیمانی کسی شناسنامه‌اش را نشان می‌داد که هیچگاه رأی نداده ولی در تشییع جنازه او شرکت کرده بود؛ زیرا حس غرور ملی او زنده شده بود. مردم به فردی که پاکدست است و از خانه و کاشانه خود حفاظت می‌کند و به بیگانه حساس است علاقه‌مند هستند. زمانی به آقای ظریف نسبت قهرمان دیپلماسی داده بودند، در کانالم نوشتم که با سکه نمی‌توان قهرمان‌سازی کرد و این کار در دست دولت‌ها نیست. قهرمان از قلب مردم برمی‌خیزد کما اینکه قهرمان‌تراشی آن‌ها فروریخت، هم برجام آن‌ها و هم خودشان. باید جنبه بیگانه‌ستیزی در او پدیدار شود. قهرمان‌تراشی هرگز جواب نمی‌دهد، مردم اگر نخ اجنبی در لباس کسی باشد تشخیص می‌دهند چون حساس هستند.

میزان علاقه و دلبستگی مردم به جایگاه و شخصیت شهید سلیمانی از لحاظ هویتی چگونه قابل تبیین است؟

هویت چند شاخه دارد؛ هویت قومی، هویت ملی و هویت دینی. او از کرمان برخاسته بود اما کرمان دارای قومیت خاصی نیست. شاید کرمانی‌ها او را بیشتر دوست داشته باشند ولی کرمانی بودن چندان مهم نیست چون کرمانی‌ها دنبال جدایی‌طلبی نیستند و خود را جدا از هویت ملی نمی‌دانند و کرمانی‌ها مرزنشین نیستند. هویت‌های قومی ذیل هویت ملی مطرح می‌شوند. هویت قومی در ایران اینقدر قدرت ندارد که بتواند هویت ملی را زیر سوال ببرد. خیلی‌ها می‌خواهند این کار را بکنند مانند پان‌ترکیسم‌ها، پان‌عربیسم‌ها و غیره اما شکست خورده‌اند. هویت ملی ایشان به‌خوبی دیده شد و به‌خاطر کرمانی بودن یا نبودن کسی در تشییع ایشان شرکت نکرد و تشییع جهانی او برخاسته از هویت دینی او بود. هویت قومی کمرنگ و سپس هویت ملی و دینی پررنگ وی باعث شد که همه با هر نگرشی به‌ دنبال جنبه هویتی موردنظرشان خود را به حاج قاسم گره زدند. انقلاب اسلامی هم با هویت ملی و دینی دیده می‌شود. وقتی سخن از انقلاب اسلامی ایران است هویت ملی دیده می‌شود ولی وقتی می‌گوید هویت خود انقلاب اسلامی؛ جهانی است. این جنبه‌ها در مقابل هم نیستند بلکه مکمل هم هستند.

جامعه ایران بعد از قاسم سلیمانی بدون قهرمان شده است؟

هیچ جامعه‌ای بدون قهرمان نمی‌شود و فعلا قاسم سلیمانی با مشخصه‌های موردنظر این عصر و نسل جایگاه قهرمان ملی را دارد و حس عزت‌طلبی را مردم را اقناع و اشباع کرده ولی ممکن است نسل‌های بعدی قهرمان خودشان را بنابر نیازهای جامعه خود بخواهند و ۵۰سال بعد قهرمان تازه‌ای که ممکن است نظامی نباشد و روحانی یا دانشمند و … باشد، ظهور کند. این پروسه‌ها تاریخی است و در گذر زمان از بین نمی‌رود. نه آنکه کسی بیاید و جای او را بگیرد، بلکه جایگاه او وجود خواهد داشت.

انتشار در:

دیدگاهتان را بنویسید