گفت‌وگو با دکتر موسی نجفی روایتگر تاریخ بیداری ایرانیان

تاریخ‌نگار آینده‌نگر را در عصر یک روز زمستانی در دفتر کارش در پ‍ژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ملاقات کردیم؛ استادی خون‌گرم که خود برایمان چای آورد تا در کنار آن با کلام گرم و روحیه‌ی میهمان‌نوازانه‌اش سردی زمستان را از تن به در کنیم. دکتر موسی نجفی که دارای دکتری تخصصی علوم سیاسی با گرایش اندیشه‌ی سیاسی از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است دستی نیز بر آتش نظریه‌پردازی دارد. او صاحب نظریه‌ی ثبت شده‌ی «تکوین و تکون هویت ملی ایرانیان» در شورای عالی انقلاب فرهنگی است. از او آثار و تالیفات بسیاری در حوزه‌ی تاریخ، فلسفه و اندیشه‌ی سیاسی به رشته‌ی تحریر درآمده‌است. دکتر نجفی استاد پرکاری است که در قامت یک مورخ صادق در شناساندن بخش ناپیدای تاریخ ایرانیان نقش پررنگی داشته‌است. استاد علوم سیاسی و مورخ تاریخ بیداری ایرانیان دکتر موسی نجفی معتقد است که باید با تاریخ به گفت‌وگو پرداخت و از او شنید و او را فهمید چراکه تاریخ نه در پشت سر که گاهی در پیش روست. او تاریخ را نه چون دریا که به سان کوه می‌بیند و مورخ را نه غواص دریا که کوهنورد کوهستان می‌داند که اگر مسیر را اشتباه رود یارای فتح قله‌ی تاریخ را نخواهد داشت. او در این گفت‌وگو معتقد است که باید از اجزای تاریخ به طرح کلی تاریخ دست یافت و آن را فهمید و نسبت به تاریخ کلان نظریه داشت و اجزا را در آن چهارچوب تحلیل کرد. او که عمری را در تاریخ گذرانده و موی در این راه سپید کرده‌است به این باور دارد که انقلاب اسلامی و مشروطه از یک جنس‌اند و می‌توان آن‌ها را ذیل بیداری اسلامی تحلیل کرد. آنچه در ادامه می‌خوانید مشروح گفت‌و‌گوی «خردنامه» با این استاد تمام دانشگاه است؛ گفت‌وگویی درباره‌ی زندگی و دغدغه‌های فکری این تاریخ‌نگار آینده‌نگر.

  •    اگر موافق باشید گفت‌وگو را از آغازین برگ‌های دفتر زندگی‌تان شروع کنیم؛ از دوران کودکی.

موسی نجفی هستم. سال ۱۳۴۱ متولد شدم. یک برادر دوقلو دارم که نام او مصطفی است و دکتر متخصص روان‌پزشکی است. بچه که بودیم صورت من زیباتر از مصطفی بود و همه‌ی فامیل می‌گفتند که من دکتر می‌شوم و او سوزن زن! الان دقیقا برعکس شده‌است؛ ایشان پزشک شدند. من هم مانند برادرم علوم تجربی خواندم؛ با هم درس می‌خواندیم که یکباره به انقلاب فرهنگی و تعطیلی سه ساله‌ی دانشگاه‌ها برخوردیم. من در یک بیمارستان کار می‌کردم و به دلیل حادثه‌ای از کار و از علوم تجربی زده شدم. این حالت هنوز هم در من هست. آن زمان هم وقتی بوی الکل به مشامم می‌خورد نمی‌توانستم تحمل کنم و حالم بد می‌شد. نهایتا دیدم با وجود تبلیغاتی که روی ذهن من شده بود نمی‌توانم این کار را انجام دهم. وارد حوزه‌ی علمیه شدم و دیدم که خیلی علاقه دارم. آن زمان کنکور رشته‌ی علوم ادبی داشت که الان علوم انسانی شده‌است. در آزمون شرکت کردم و علوم سیاسی دانشگاه تهران قبول شدم. کارشناسی ارشد را هم در همان دانشگاه تهران و در همان رشته‌ی علوم سیاسی ادامه دادم.  برای دکتری دانشگاه تربیت مدرس قبول شدم که بنا بر دلیلی به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی منتقل شدم. اولین دوره‌ی دکتری علوم سیاسی را با گرایش اندیشه‌ی سیاسی تمام کردم. استاد راهنمای رساله‌ی دکتری من دکتر رضا داوری اردکانی بود و حاصل کار کتاب «مراتب ظهور فلسفه‌ی سیاست در تمدن اسلامی» بود که به عنوان کتاب سال شناخته شد.  در آن رساله آقای دکتر کریم مجتهدی هم استاد مشاور من بود. سال ۸۰ یعنی ۱۴ سال قبل من مدرک دکتری گرفتم. همان زمانی که من در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران بودم متوجه شدم که علوم سیاسی از خود متن و نه اینکه کسی به من بگوید به تنهایی جواب نمی‌دهد و چیزهایی کم دارد که نمی‌تواند پاسخگوی بسیاری از موضوعات باشد.

  •    فضای دانشگاه در سال‌های ابتدایی انقلاب چگونه بود؟ شما چه فضایی را در دانشگاه تجربه کردید؟

سال ۶۲ که ما وارد دانشگاه شدیم و هنوز حرفی از تحول در علوم انسانی و علوم سیاسی مطرح نبود خیلی از بچه‌ها به جبهه رفته بودند. یک‌سری از استادان وابسته به رژیم پهلوی پاک‌سازی شده بودند و یک‌سری از استادان هم مانده بودند. فضای خاصی بود.
در آن مقطع میان دانشجویان کسی جرئت نمی‌کرد جلوی استادان عرض اندام کند. نمی‌دانم چطور بود که از سال اولی که وارد دانشگاه شدیم زلف ما را به مخالفت بسته بودند. همان اولین سال که وارد شدم در کلاس با استاد مجادله کردم. یک فرد دیپلمه که تازه چند کلاسی هم در حوزه درس آخوندی خوانده‌است وارد دانشگاه شده بود و هنوز چیزی نگذشته شروع به مخالفت با استاد می‌کند! این کار را کردم چون دیدم استاد چیزی بلد نیست. کلاس ۳۴۰ خیلی بزرگ بود و حدودا ۲۰۰ نفر در آن جا می‌شدند. من در کلاسی نشستم که سال قبلی‌های که قبل از انقلاب فرهنگی دانشجو بودند حضور داشتند. استاد داشت از کسروی تعریف می‌کرد و من هم اندکی از کسروی شنیده بودم. دست بلند کردم و استاد گفت بفرمایید؛ من گفتم کسروی انگلیسی نبود؟ استاد خندید و گفت نخیر تبریزی بود. بعد گفت مثل مش حسن بقال بحث نکن! این باعث شد که تمام کلاس بخندند و من خیلی خجالت کشیدم. هنوز هم از خاطرم نمی‌رود. ببینید نسل ما طوری بود که خیلی عزت نفس بالایی داشت چه در جنگ و چه در دانشگاه. با خود گفتم که جواب این خنده را به این آقا می‌دهم.
یک بچه‌ی ۱۸-۲۰ ساله بودم. رفتم و تاریخ خواندم. البته در مخزن دانشگاه آن زمان نفوذ هم داشتم توسط بچه حزب‌الهی‌ها و بسیجی‌ها که البته بسیجی زیادی در دانشگاه آن زمان نبود ولی همان تعداد که بودند کمک کردند.
به مخزن کتابخانه‌ی دانشکده رفتم. آن زمان دانشکده دو نوع مخزن داشت؛ یک نوع مخزن آرشیو قدیمی روزنامه‌ها را داشت که خیلی خوب بود و چند سال کار تحقیقی روی این آرشیو داشتم و همه را خواندم. شاید این برای شما عجیب باشد ولی روزنامه‌ها را بیرون می‌کشیدم و ورق می‌زدم. مثلا از روزنامه‌ی دوره‌ی مشروطه هر وقت چیز خوبی می‌دیدم یادداشت می‌کردم. در این متن خوانی اطلاعات من خیلی زیاد شد.
بعد به سراغ کتاب‌های تاریخ رفتم و هرچه بود خواندم. آن زمان کتاب‌های تاریخ معاصر سه یا چهار قفسه بود که آن‌ها را خواندم. الان خیلی زیاد است. آن‌هایی هم که خواندم چیزی بود که به دردم می‌خورد تا بتوانم پاسخ استاد را بدهم. در پرانتز بگویم که فهمیده بودم آن استاد، استادی بود که می‌دانستم عقایدش درباره‌ی مسائل تاریخی قیام مشروطه و تنباکو و… چیست بنابراین می‌رفتم و روی این مسائل کار می‌کردم. مثلا می‌دانستم که درباره‌ی قیام تنباکو نظر ایشان این است پس بخصوص درباره‌ی این موضوع کتاب خواندم. این موضوع برای من خیلی حیثیتی بود به همین خاطر جزئیات را به یاد دارم؛ استاد معتقد بود قیام تحریم تنباکو به نام میرزای شیرازی است ولی ایشان حکمی نداده‌است و اینکه می‌گفت این قضیه‌ی تحریم تنباکو دست روس‌ها بوده‌است. در این‌باره نظرش چنین بود.

  •    من هم در این موضوع هر کتابی بود خواندم بعد دستم را بلند کردم، استاد گفت بفرمایید. (دید همان دانشجویی است که اول ترم آن حرف را زد و او هم گفت مثل مش حسن بقال بحث نکن. که این حرف ایشان خیلی به من برخورد) بعد گفت قیام تنباکو دست روس‌ها بود و من گفتم نه. او گفت چطور؟

آن زمان من کتابی خوانده بودم و از روی سند با ایشان حرف زدم و سند را خواندم که در مهمانی سفارت روس بقیه‌ی سفرا به سفارت انگلیس اعتراض می‌کنند و حتی سفیر روس می‌گوید اگر این پیشوای مسلمین بگوید که این تنباکو یا قلیان روسی حرام است ما هم ضرر می‌کنیم. یکی هم از میرزای شیرازی بود که گفت من خودم حکم دادم. این را خواندم و ایشان عصبانی شد و گفت چرا من هر حرفی می‌زنم شما یک چیزی از آن زیر بیرون می‌کشید و می‌خوانید؟ گفتم چون می‌خواهم مش حسن بقال نباشم. این را که گفتم همه خندیدند و او عصبانی شد و سیگاری آتش زد. از آن روز شیرینی تحقیق را چشیدم. نمی‌دانم دانشجوی الان ما چنین جرئتی دارد که جلوی استادی که دو برابر سن خودش است بایستد یا نه؟ آنقدر خودم را آماده کردم که جلوی تحقیر شدن بایستم اما بعدها از آن استاد خوشم آمد چون خیلی خوب درس می‌داد. اسم ایشان دکتر پرویز صدری بود که بعدها از دانشگاه رفت. روش تدریس ایشان خیلی عالی بود. بعدا علاقه‌ی من به تاریخ و اینکه از علوم سیاسی به تاریخ رفتم به خاطر این فرد بود. با اینکه حرف‌هایش را قبول نداشتم ولی استاد خیلی جذابی بود. روش تدریس او هم خیلی قوی بود و من سعی کردم که از روش تدریس ایشان درس بگیرم اما در جهت فکری خودم. شیرینی تحقیق را چشیدم ولی یک چیز را از این قضیه‌ی ساده فهمیدم که آنچه در ظاهر تاریخ ایران است و جزء مشهورات است به اسناد نمی‌خورد. همان اول کار سال ۶۳ یا ۶۴ این را فهمیدم که بین شرایط و نوشته‌های تاریخی و اسناد فاصله زیاد است. متوجه شدم به نوعی یک تاریخ‌سازی صورت گرفته‌است.  آن اسناد و روزنامه‌هایی که ورق زدم خیلی به اطلاعات ریز تاریخی من اضافه کرد و باعث شد که به کتاب برگردم مثل اینکه حادثه‌ای اتفاق می‌افتد و شما در متن آن هستید و می‌بینید که در روزنامه نوشته شده‌است و این روزنامه می‌ماند و سند است.
شما اطلاعات دست‌اول‌تر دارید و می‌دانید ولی اگر از بین بروید چیزی باقی نمی‌ماند. برعکس اگر روزنامه از بین برود و کسی بیاید و خاطره‌نویسی کند آن خاطره سند می‌شود ولی دست‌اول بودنش از بین می‌رود. برای کار اسناد پای ما به مرکز کتابخانه‌ی اسناد ملی باز شد. جوان هم بودیم و متقاضی هم داشتیم. الان ترافیک هست و نمی‌توانیم برویم. آن زمان با موتور یکی از دوستان از این مرکز به آن مرکز می‌رفتیم. سند جمع می‌کردیم و دستمان از سند پر شد. بعد پای من به قم پیش شخصیت‌های تاریخی کشیده شد. در تهران نزد آقای مکی رفتم، کتابشان را خواندم و با ایشان بحث کردم. در دوران دانشجویی به خاطر عزت نفس اول انقلابی که بچه‌ها داشتند حالت ساختار شکنی و مقاومت شکل گرفت بعد هم از شخصیت من جدا نشد و این را مدیون انقلاب هستم. بعدها در تحقیقات فهمیدم که پدرم از نوادگان آقا نجفی اصفهانی هستند؛ فردی که در قیام تنباکوی دوره‌ی مشروطه از مراجع همین بیداری اسلامی و مراجع دینی مبارز بودند. در مورد این‌ها هم مطلب زیاد است که کتاب‌هایم را بعدا در همین موارد نوشتم. همچنین حاج آقا نورالله برادر ایشان که در دوره‌ی دوم سلطنت پهلوی قیام کرد و شهید شد باعث شد که پای من به منزل مراجعی باز شود که طلبه‌های دوران مشروطه بودند.

  •    شما نسل چندم آیت‌الله آقانجفی اصفهانی هستید؟ فردی که به همراه برادر خود پیش از صدور حکم تحریم تنباکو مبارزه‌ی خود را با کالای خارجی و تجارت با انگیسی‌ها آغاز کرده بود؛ فردی که حکم تحریم تنباکو در نتیجه‌ی استفتای ایشان از آیت‌الله‌العظمی میرزای شیرازی صادر شد؛ فردی که در انتقال حکم استفتا از عراق به اصفهان و از اصفهان به تهران نقش اساسی ایفا کرد.

من نوه‌ی نوه‌ی ایشان محسوب می‌شوم. ایشان صد و اندی سال است که فوت شده‌اند. پیش علمای بزرگ آقای مرعشی نجفی و آقای اراکی و آقای خوانساری رفتم. آقای پسندیده برادر امام را ملاقات کردم و با خیلی از افراد مسن صحبت کردم که تجربه‌ی خیلی خوبی برای من شد. وقتی آن‌ها خاطره می‌گفتند مدت کوتاهی مثلا یک ماه بعد فوت می‌شدند. این صحبت‌ها اسناد شفاهی خوبی برای ما شد…

انتشار در:

دیدگاهتان را بنویسید