ابطال پذیری مهندسی کاریکاتوری انقلاب در جامعه امروز ایران

یکی از مسائلی که التهابات روانی جامعه را در جهت کم رنگ کردن ثبات افزایش می‌دهد، وخیم نشان دادن وضعیت کشور است. در این رابطه می‌توان بیماری را فرض نمود که فقط دل درد و یا سر درد قابل علاجی دارد، ولی طبیب بیمروت به او می‌گوید تمام بدنش سرطانی است و مرگ پایان کار بیمار می‌باشد؛ در صورت پذیرش این امر توسط بیمار، نه تنها او از لحاظ روانی قادر به هیچ حرکت سالم سازی نیست، بلکه همان سردرد و دل درد اولیه را هم بزرگ جلوه خواهد داد. با این مثال بهتر می‌توان به وضعیت روانی – سیاسی فعلی پرداخت:

اول: تاکید زیاد بر بحران اقتصادی: اگر بر فرض شرایط فعلی کشور ما وضعیت بحران اقتصادی باشد، در گام اول در این جنگ روانی گفته می‌شود که این بیماری اقتصادی، لاعلاج و سرطان زاست و شرایط غیر قابل مهار است. با این سخن دل مردم را خالی کرده و آینده را تیره و تار جلوه می‌دهند.

دوم: تسری این مسئله به سایر ابعاد و شئونات جامعه؛ در این راستا بحران اقتصادی را به بحران سیاسی و فرهنگی و در نتیجه به «بحران مشروعیت» تداوم می‌دهند و بخصوص رسانه‌های حرفه‌ای، با جنگ روانی کاری می‌کنند تا مسائل اصلی و فرعی جایشان عوض شده و در نتیجه شرایط التهاب بر جامعه سیطره یابد.

سوم کم کردن فاصله بحران تا انفجار: می‌دانیم مشکلات اقتصادی صرف و حتی بحران‌های اجتماعی و سیاسی می‌تواند از سوی عقلای قوم، کنترل و به تدریج مرتفع گردد؛ این مسئله صدها بار در تاریخ تحولات ایران و حتی غرب اتفاق افتاده است؛ اما دستگاه جنگ روانی که دنبال نوعی «مهندسی و انقلاب سازی» کاذب است، سعی می‌کند فاصله زیاد بحران تا انفجار یا (همان انقلاب) را یک شبه طی کرده و از این آب گل آلود ماهی خیلی بزرگ بگیرد. به نظر می‌رسد در برخی تجارب تاریخی تحولات اجتماعی و سیاسی حتی در مرحله انفجار هم مسئله قابل کنترل بوده است؛ چنانکه انقلاب امام در سال ۴۲ با ترفندهای خاصی از سوی رژیم پهلوی و غرب کنترل گردید. در حقیقت در این مرحله گاهی سیلاب محکمی می‌آید، ولی مسیرهایی در جامعه برای هدایت انرژی سیل ایجاد می‌شود که در نهایت قدرت تخریب آن را از بین می‌برد.

به نظر می‌رسد طی نمودن سریع این مراحل و تبدیل یکی به دیگری در شرایط فعلی انقلاب غیر ممکن است و این چنین پروسه‌ای در واقعیت اتفاق نخواهد افتاد؛ ولی به جای آن در فضای مجازی و روانی نوعی «مهندسی گذار» از «بحران به انقلاب» طراحی شده است که باید خطوط کلی آن شناخته گردد.

گام اولیه خنثی سازی این پروژه، نشان دادن ذات حقیقی و تجربه تاریخی یک انقلاب واقعی می‌باشد. طنز تلخ قضیه اینجاست که غربی‌ها که در مواجهه با امواج سنگین یک انقلاب واقعی مثل انقلاب ۱۳۵۷ ایران حتی در ماه‌های آخر آن، دنبال مدیریت و کنترل انقلاب بودند، در این شرایط که اصلاً قابل قیاس با آن دوران نیست از بن بست و ناامیدی و لاینحل بودن مسائل سخن گفته و این القائات را به جامعه به اصطلاح پمپاژ می‌کنند.

از جمله مسائل ضد بحران بعد از وقوف به صورت مسئله واقعی و جدا نمودن یک انقلاب واقعی از شبیه سازی کاریکاتوری آن، این است که در مرحله معضل اجتماعی و یا بحران اقتصادی با مدیریت «تاکتیک های مؤثر در یک استراتژی ثبات پذیر مشروعیت زا» بر این روند مهندسی شده مسلط و با برنامه ریزی آن را خنثی نمود و البته ممتنع بودن انفجار و یا طولانی دیده شدن مسیر بحران به انقلاب دلیل بر کم کاری مدیران و نقد ناپذیری و سنگین شدن و توجیه سو مدیریت‌های خرد و کلان در مرحله بحران و حل ننمودن آنها نباید تفسیر گردد.

تجربه بی تفاوتی مردم در مرحله نظام سازی مشروطیت در ایران نشان می‌دهد، دوباره انقلابی شبیه مشروطیت ایجاد نگشت؛ ولی استعماری که از درب بیرون رفته بود از پنجره و یا منافذ تساهل و خوش خیالی مشروطه خواهان بازگشت. ماجرای تلخ قزاق و قزاق زاده‌ای که پنجاه سال بر سرنوشت یک ملت حاکم شدند نه فقط حاصل ترفند استعمار، بلکه ثمره بی بصیرتی مردم آن زمان می‌باشد.

بی بصیرتی سیاسی نتیجه اجتناب ناپذیر گم شدن «خط» در تاریخ است

انتشار در:

دیدگاهتان را بنویسید