متن پیش رو سرمقاله ویژه نامه تخصصی همایش ملی اقتصاد مقاومتی، پیوند فرهنگ، سیاست واقتصاد، بنام «اندیشه خودباوری» و به قلم رئیس و دبیرعلمی این همایش، موسی نجفی و موسی حقانی است که در ادامه از نظرتان می گذرد.
«اقتصاد مقاومتی»، از اصطلاحات جدید در فضای سیاسی، اقتصادی و علمی کشور است که پس از آسیب پذیری اقتصاد کشور بر اثر فشارهای قدرتهای جهانی، توجه بیشتری به آن شده است. اقتصاد به معنای عام آن را می توان همزاد بشر دانست؛ چرا که انسان ابتدای خلقتش، دغدغه تأمین معیشت و تدبیر برای سامان دهی منابع و ابزار تولید هر چند به صورت ابتدایی و ساده، داشته است. همگام با گذر زمان پیچیدگی جوامع، رشد عقلانیت، وضعیت اقتصادی، صورت پیچیده و فراگیرتری گرفت و سیستم اقتصادی نیز با رشد مداومی مواجه شد.
پس از رنساس در کشورهای غربی و شروع شکل گیری تمدن غرب بر مدار اقتصاد، چنین تغییراتی با رشد چشمگیر و بی سابقه ای روبرو شد. اقتصاد نه صرفاً به مثابه تدبیری برای معیشت خانواده، شهر و نهایتاً جامعه، بلکه به عنوان نظام و سیستمی مهم، ظهوری فراگیر و فراتمدنی پیدا کرد؛ لذا نظام اقتصادی غرب موسوم به نظام سرمایه داری به طور فاحشی متفاوت ازاقتصاد ماقبل مدرن بود. دراین مقام سخن بر سر جایگاه نظام اقتصادی در شکل گیری، توسعه و سیطره تمدن غرب است. زمانی که از تمدن صحبت می کنیم، مراد سیستمی کلان است که بر اساس عقلانیت تحقق یافته است. به عبارتی روشن تر تمدن نظامی کلان و برآمده از ارتباط متقابل خُرده نظام های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و اقتصادی است که مناسبات انسانی را در مسیری مشخص و متناسب با اهداف نمدنی برای وصول به پیشرفت و توسعه فراگیر سامان می دهد.
بنابراین یکی از اصول حیاتی برای وصول به تمدن، هماهنگی و تعامل بین خرده نظام ها است. هنری لوکاس ((Henry Lucas، تمدن را پدیده ای به هم تنیده می داند که همه رویدادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی هنری و ادبیاتی را در بر می گیرد. از این رو برای شکل گیری تمدن، علاوه بر وجود خُرد نظامهای متعدد و کارآمد، به نوعی«وحدت» نیاز است که تمامی اجزاء ذیل اصولی مشخص و برای نیل به اهداف کلان فعالیتها را سامان دهند وبا«هم افزایی» به تجمیع قدرت تمدنی نائل شوند.
برای تحقق تمدن باید اندیشه فلسفه فرهنگ سیاست و اخلاق و همه اجزای تمدنی هماهنگ و همسو عمل کنند. همچنین مشاهده می شود که تمامی این اجزا در تمدن غرب هماهنگ عمل می کنند؛ به عنوان مثال انسانی که در اندیشه غرب توسط قیلسوفان، ادیبان شاعران و سیاستمداران تعریف می شود، دائرمدارهستی(اصل انسان محوری و یا اومانیسم) بوده که می تواند برای نیل به سود و لذت بیشتر، همه موجودات و امکانات و حتی انسان های دیگر را به استخدام در بیاورد.
این انسان با چنین تعریف و غایتی، وقتی وارد عرصه اقتصاد می شود، همه علوم، تکنولوژی و حتی فرهنگ و هویت ملت های دیگر را ذیل نظام سرمایه داری برای وصول به سود بیشتر به کار می گیرد. از این رو ماکس وبر، زمانی که می خواهد به باطن تمدن غرب پی ببرد، بیش از آنکه به دنبال عوامل ظاهری باشد در پی کشف همین رابطه ها است.
وبر، مقدمه کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری را با این جمله آغاز می کند: «هر کس که در تمدن جدید اروپایی پرورش یافته است و به مطالعه مسائل تاریخ جهان اشتغال داشته باشد، ناگزیر و به حق با این سؤال روبرو می شود؛ پیدایش آن پدیده هایی از تمدن را که درغرب و فقط در غرب خط سیری تکاملی با اهمیت و اعتبار جهان شمول لااقل به زعم ما را طی کرده اند، باید به کدام«ترکیب از موقعیتها» نسبت داد؟»(وبر۲۱/۱۳۸۵)
وی برای پاسخ به این سؤال به نظام سرمایه داری غرب توجه می کند و معتقد است«تکاپوی ثروت» و«جست و جوی منفعت» در همه اعصار وجود داشته، اما آنچه تمدن غرب را به توفیق کنونی رسانده است عقلانیتی است که«نظم سرمایه داری» را ایجاد کرده است و به همه فعالیت های خُرد و کلان سامان بخشیده است.
وی همچنین به دنبال تبیین این نکته است که «نظم سرمایه داری» به حدی ازقدرت رسیده است که اگر کسی نخواهد و یا نتواند با این قاعده عمل کند، محکوم به نابودی است.«(ماکس وبر: ۱۳۸۵ )اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری؛ ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی)»
در این مجال به دنبال تأیید و یا رد نظریه ماکس وبرنیستیم، بلکه مراد توجه به نگرش تمدنی وی به اقتصاد و جایگاهی است که برای نظام اقتصادی تعریف می کند. چنین رویکردی فی نفسه به شناخت کلیت تمدن غرب کمک شایانی می کند؛ همان طور که وی در پایان همین کتاب یکی از نادرترین و جنجالی ترین نقدها و تحلیل ها را به تمدن غرب ارائه می دهد.
با این تمهید و مقدمه بار دیگر به مسئله اصلی این مقاله که در ابتدا طرح شد برمی گردیم. آیا«اقتصاد مقاومتی» نظریه ای مقطعی و برای شرایط گذار است و یا جایگاه دیگری دارد؟
با پیروزی انقلاب اسلامی اراده ای کلی برای شکل گیری نظامی اسلامی در ایران ایجاد شد که بنا داشت تمامی وجوه جامعه اعم از سیاست، فرهنگ، اقتصاد را بر اساس آموزه های اسلامی و به دورازهرگونه تقلید از نظام های غربی سروسامان دهد. از این رو از ابتدا مقاومتی درونی در برابر سیطره غربی که در رژیم پهلوی تفوق زیادی داشت، وجود داشت.
انقلاب اسلامی برای خروج از سیطره تمدن غربی علاوه بر تشکیل نظام سیاسی مستقل به تمدن سازی نیاز دارد. به عبارت دیگرهر چند انقلاب اسلامی با تشکیل نظام جمهوری اسلامی و نظریه مردم سالاری دینی از سیطره نظام لیبرال دموکراسی غرب خارج شده است، تا زمانی که تمنا و خیزش تمدنی نداشته باشد، نمی تواند مدعی خروج از سیطره تمدنی غرب و قدرت های جهانی باشد؛ چرا که تمدن غربی تمدنی«تمامیت خواه» است و سیستم و نظام خویش را بر همه جوامع تحمیل می کند.
با تحقق نظریه ولایت فقیه در حوزه سیاست و نظام سیاسی تا حد زیادی این هدف به دست آمد اما با کمال تأسف علی رغم تلاش های پراکنده ای که در حوزه اقتصاد انجام شد، این نظریه پردازی و نظام سازی به نحو صحیحی به انجام نرسید و اکنون که در دهه چهارم انقلاب اسلامی قرار داریم و نفود جهانی انقلاب، قدرت های دیگر را به واکنش واداشته، ضعف نظام اقتصادی رخ نشان داده است. حال راه حل چیست و چگونه می باید عمل کرد؟ به نظر می رسد در این مقوله، دو راه حل وجود داشته باشد؛ یا همانند بسیاری از کشورهای جهان وضعیت نظام اقتصادی کشور ذیل نظام و نظم سرمایه داری غرب سروسامان داده شود؛ یا اینکه نظامی اقتصادی در چارچوب تفکر اسلامی بنیان گذاشته شود.
همان طورکه در ابتدا بیان شد نظام اقتصادی غرب و یا همان نظام سرمایه داری در کلیت تمدن غربی و در نظم ارزشی آن شکل گرفته است و این مطلب دروازه ای است برای ورود سیطره تمدن غرب؛ لذا با اتخاذ راه حل اول به طور تدریجی باید ازارزش های انقلاب اسلامی عدول کرد و ذیل ارزش های تمدن غرب قرار گرفت، اما با راه حل دوم یعنی بنیان گذاری نظامی اقتصادی بر پایه ارزش های انقلاب اسلامی که در تقابل بنیادی با ارزش های تمدن غربی است، هم خطر استحاله در تمدن غربی رفع و هم مسیر تمدن سازی هموار می شود.
با رویکرد تمدنی مسلماً این نظام اقتصادی باید در نسبت با دیگر وجوه تمدنی شکل بگیرد؛ لذا باید بر اساس هویت و فرهنگ اسلامی و در نظر گرفتن اقتضائات جغرافیایی، اجتماعی، فرهنگی سامان یابد. به نظر می رسد«نظریه اقتصاد مقاومتی» در چنین مختصاتی طرح شده است و پتانسیل آن را دارد که به عنوان گامی اساسی و ضروری در مسیر حرکت به سوی «تمدن نوین اسلامی» ایفای نقش کند.
با نگاهی به تاریخ معاصر ریشه هایی از این نظریه به چشم می خورد، به عنوان نمونه در اولین سال ورود جدی غرب به ایران، زمانی که علما نفوذ اقتصادی غرب را همراه با نفوذ گستره فرهنگی و استحاله هویت ملی و مذهبی مشاهده کردند، با تمهید و تدارک اقداماتی، همانند: نهضتهای مردمی تحریم تنباکو(فتوای تاریخی میرزای شیرازی) و یا تأسیس شرکت اسلامیه و همچنین تشویق مردم به مصرف کالاهای ایرانی، به مقابله با نفود غرب در ایران برخاستند.