دکتر موسی نجفی، رییس پژوهشکده اندیشه، انقلاب و تمدن اسلامی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، از معدود آکادمیسین های ما در حوزه علوم انسانی است که ایمانی راسخ به نظریه «تمدن نوین اسلامی» به عنوان امتداد طبیعی و حقیقی انقلاب اسلامی دارد و سال هاست که در این حوزه به مجاهدت علمی مشغول است.
نگاه بدیع دکتر نجفی به مواریث شکوهمند تمدن ایرانی-اسلامی و قلم شیوای او در معرفی این تاریخ پربار، در همه این سال ها دانشجویان بسیاری را در حوزه علوم انسانی به مباحث «تمدنی» علاقمند کرده است. با ایشان درباره نگاه تمدنی رهبر معظم انقلاب به تجربه انقلاب اسلامی و چرایی مغفول یا کمرنگ ماندن این وجه از اندیشه حضرت آیت الله خامنه ای، حتی در بین وابستگان به جبهه انقلاب گفتگو کردیم.
سؤال: رهبر انقلاب به عنوان یک سیاستمدار، صاحب یک نظرگاه تمدنی درباره انقلاب اسلامی هستند. منتهی ما شاهدیم که این نظرگاه، ذیل وجهه پررنگ سیاسی جایگاه رهبری، چندان دیده نمیشود یا آن طور که باید مورد توجه قرار نگرفته است.، یا اصلاً طوری که باید ارائه نشده است. این دیدگاه تمدنی را اصولاً چگونه میبینید.
ببینید، مقام معظم رهبری، در جایگاهی فراتر از سیاستمدار قرار دارد. به این مفهوم که ایشان یک «نظریه پرداز سیاسی» هستند. ما کم داریم، حتی در سطح جهان، که سیاستمدار، شان نظریه پردازی هم داشته باشد. اکثر سیاستمدارایی که در همین کشور ما هستند، یا حتی قبل از انقلاب، اصولاً کار نظری نکردند یا اگر هم کردند، در سطح مقدمات باقی ماندند. نظریه پردازان دانشگاهی ما هم عمدتاً «کتابخانهای» هستند و کار عملی سیاست به هیچ عنوان انجام ندادهاند. از این منظر، رهبر انقلاب جزو استثنائات، حتی در سطح بین المللی هستند. این خیلی مهم است که ایشان علاوه بر این که کار سیاست را در بالاترین سطح پیش میبرند، از منظر نظری هم در راستای همان جایگاه سیاسی، صاحب نظر و رأی هستند. این البته از ویژگیهای جایگاه «ولی فقیه» است. ولی فقیه، متفاوت از مسوولیت های اجرایی یا جایگاه سران قوا، به عنوان فقیه حاکم، یکشان فکری نیز دارد. یعنی مسوولیت ولی فقیه صرفاً اجرایی نیست، بلکه پشتوانه نظری هم نیاز دارد. حوزه فکری و نظری ایشان هم فقط «فقه» نیست، بلکه ساحات مختلف اندیشه را در برمی گیرد.
نکته مهم دیگر این که ترکیب سیاستمداری با وجه نظریه پردازی، در مورد ایشان با یک مؤلفه سوم هم آمیخته میشود که همان جایگاه «شخص اول کشور» است. چهرهای چون هنری کیسینجر، سیاستمدار بوده، نظریه پرداز هم بوده، ولی هیچ وقت نفر اول کشور نبوده است. لذا با این که سخنان او، به عنوان یک دیپلمات برجسته، مورد توجه قرار میگیرد، اما شان اجرایی ندارد. از این منظر، جمع آمدن سه مؤلفه در یک شخصیت، بسیار قابل توجه است. و این که نظریات تمدنی رهبر انقلاب مغفول مانده، باید در هر سه سطح مورد بررسی قرار گیرد. یک، از این منظر که ایشان سیاستمدار است، مورد توجه قرار نگرفته است. علت هم این است که عمده سیاستمداران ما اصولاً کار نظری نکردهاند. این که چرا از جایگاه نظریه پرداز نظریات عمیقتر تمدنی رهبری مورد توجه قرار نگرفته، به این دلیل است که دانشگاهیان ما هم چندان دنبال کار نظری جدی نیستند. از یک سو، دچار «روزمرگی» هستند و از سوی دیگر، به «غربزدگی» دچارند.
و این که چرا از وجه سوم، یعنی «نفر اول کشور» بودن، اندیشههای تمدنی ایشان مورد توجه قرار نگرفته، به این بازمی گردد که عمدتاً دو گروه با ایشان مواجه هستند. یک گروه، دشمنان ایشان هستند که طبعاً نظرات ایشان را قبول ندارند یا نمیخواهند قبول داشته باشند. یک گروه هم دوستداران ایشان هستند که متاسفانه ماهیت عمیق و خاص تفکر ایشان را درست درک نمیکنند و جنبه ولایت پذیری این گروه، بیشتر جنبه اعتقادی دارد تا «علمی» و فکری. که خود این مساله، یک آسیب شناسی جدی نیاز دارد.
لذا اگر کسی بخواهد در سه سطح گفته شده رهبر انقلاب را قبول داشته باشد و صرفاً نگاه اعتقادی به ایشان نداشته باشد، قطعاً به کنه و عمق تفکر ایشان راه میبرد. رهبر انقلاب به واسطه این که فرد اول مملکت هستند، بیانات ایشان به خودی خود، شان اجرایی پیدا میکند. اما این جا یک نکتهای وجود دارد که به عملکرد دولتها بازمی گردد. دولتهای جمهوری اسلامی گرچه در ظاهر بیانات رهبر انقلاب را میپذیرند، اما در عمل کار خود را پیش میبرند. فرقی هم نمیکند، هم آقای هاشمی، هم آقای خاتمی، هم آقای احمدی نژاد و هم روحانی. اینها به خاطر مساله قانون و این که طبق قانون اساسی نفر دوم کشور بودند، تبعیت میکردند، اما تبعیت ایشان حقیقی، از روی ایمان و اخلاص و تفکر نبوده است. در نهایت، خط خودشان را داشتند و پیش میبردند.
یک ویزگی مهمی که در این میان وجود دارد این است که اگر بخواهید مباحث تمدنی رهبر انقلاب را بپذیرید، آن وقت باید خود را از برخی سیاستهای کنونی و عملکرد و مواضع دولتها مبرّی کنید. چون اگر شما خود را در مرحله تمدنی ببینید، باید متناسب با تمدن برنامه ریزی کنید، آن هم تمدن اسلامی. دولتمردان ما کدامشان در این مرحله خود را در نظر میگرفتند؟ بعضی از آنها اصلاً تمدن اسلامی را قبول ندارند و خودشان را ذیل تمدن غربی میبینند. مثلاً دولت یازدهم و دوازدهم در ظاهر خود را مطیع رهبری و باورمند به تمدن معرفی میکرد، اما کدام تمدن؟ عملاً نشان دادند که در ارکان مختلف کشور دنبال تمدن غربی بودند. و خود را نیز ذیل همان تمدن تعریف کرده بودند. علی رغم لباس آخوندی مقام ارشد یا یقههای بسته دیپلماتهای وزارت خارجه، عملاً ویژگی خاصی از تمدن اسلامی در ایشان دیده نمیشد. لذا این هم سطحی از تغافل را نسبت به اندیشه تمدن اسلامی رهبر انقلاب دامن زد.
سؤال: همان طور که خود جنابعالی اشاره کردید، بسیاری از نامهای بزرگ عرصه اندیشه، مثل هگل، مونتسکیو، جان رالز، پوپر و…در سطح نظری برجسته بودند، اما در عمل، هیچ تجربه اجرایی در سیاست نداشتند. اما ما شاهدیم در دانشگاههای ما یک نوع تعبد و ایمان به این نامها وجود دارد و نظریات ایشان در ذهن دانشگاهیان ما شکل «باور» و «اعتقاد» به خود گرفته است. اما چهرهای که هم دارای حکمت نظری و هم تجربه عملی در عالیترین سطح کشورداری است، این چنین عمق تفکر ایشان مغفول مانده است. حتی شاهدیم که چهرههای دانشگاهی وفادار به انقلاب و ولایت فقیه، وقتی میخواهند اصطلاحاً رفرنس بدهند و اعتباری برای گفته خود ایجاد کنند، باز به همان نامهای غربی متوسل میشوند و از آنها شاهد مثال میآورند.
به بنید خود همان چهرههای معتقد و وفادار به نظام که میفرمایید، دو دسته هستند: یک دسته سیاستمدارانی هستند که با فضای آکادمیک و علمی و اندیشه ورزی ارتباط واقعی ندارند (البته ممکن است عناوین دانشگاهی را هم یدک بکشند)، و اگر هم بخواهند چیزی بگویند، حرفهای ژونالیستی میزنند، صرفاً برای این که بگویند ما چیزی بلد هستیم. مثل کسی که زبان خارجی را حقیقتاً بلد نیست، اما چند واژه بیگانه مشهور را مرتب به کار میبرد تا بگوید از منابع خارجی هم آگاه است..
گروه دوم هم گروه دانشگاهیان هستند که خود جریان انقلاب اسلامی و بعدتر بیداری اسلامی و رویدادهای بزرگ این چنین را هم درست ندیدند و درباره آن فکر نکردهاند که حالا بخواهند در باب تمدن اسلامی و نظریات تمدنی رهبر انقلاب آگاه باشند. یعنی آنها به وجوه و ابعاد مختلف انقلاب اسلامی هم درست نگاه نکردند که حالا بخواهند درباره دنباله ان، یعنی تمدن اسلامی، درست بیاندیشند.
اینها هم خودشان، به تبع کل دنیا، عمدتاً دو دسته اصلی هستند: یا لیبرال و غربگرا، یا مارکسیست زده و نومارکسیست. هر دو گروه، نمیتوانند ماهیت انقلاب اسلامی را درست و دقیق ببینند. تمدن اسلامی یا دقیقتر، تمدن نوین اسلامی، تکامل انقلاب اسلامی است و چیزی جدای از آن نیست. انقلاب اسلامی را همچون کودکی در نظر بگیرید که حالا در چهل سالگی به یک جوان زیباروی، متعادل و هوشمند تبدیل شده است.
مساله این است که این دو گروه اصلاً آن کودک را درست ندیدند و نمیشناسند که حالا بتوانند آن جوان را تشخیص بدهند و بشناسند. اصلاً تولد این کودک را ناقص میدانند، لذا چطور میتوانند در سن چهل سالگی به بعد، همان کودک رشد یافته را به درستی تفسیر و تبیین کنند؟ اصلاً ممکن است آن کودک را هم دیده باشند، اما به چشم یک بچه سرراهی یا بچهای که از یتیم خانه آمده است. نمیخواهند برای او ریشه و تبار قائل شوند. کسی که به تمدن نوین اسلامی قائل است، باید به ریشههای تمدنی گذشته هم قائل باشد.
انقلاب اسلامی، نقطه اتصال گذشته و آینده این تمدن است. اینها اصولاً «انقلاب» را نمیبینند که بخواهند تمدن گذشته و آینده را ببینند. از این رو، این گروه دوم هم سخنان رهبر انقلاب را تنها تیتروار میبینند و به عمق و ریشه آن و افقهایی که ترسیم میکند، راه پیدا نمیکنند.
سؤال: منظور بنده هم همین است که حتی دانشگاهیان «حزب اللهی» یا آن گونه که معروف است، «ارزشی» ما هم باز ته دل خودشان نسبت به تفکر غربی، یا مطرح کردن نظریات شخصیتی چون رهبری به عنوان اندیشه بدیل، «مرعوب» هستند.
درباره این «مرعوب» بودن، از قضاء کتابی زیر چاپ دارم با عنوان «انگارهی تعالی» که همین را بحث کردم که پس ذهن بسیاری از دانشگاهیان ما، حتی دانشگاهیان متدین ما، هر چند در نظریات خرد و متوسط، معتقدتر هستند، اما در نظرات کلان، غربزده هستند که یک مصداق آن بحث «تمدن» است. چون تصور و ترسیمی از تمدن اسلامی ندارند، در پس ذهنشان غولی از تمدن غربی ساختهاند، یا شاخص و معیاری ساختهاند که همه لاجرم باید از آن تبعیت کنند. ولی خود آنها از این غربزدگی آگاه نیستند، چرا که در ضمیر ناخودآگاه ایشان این مرعوب بودن شکل گرفته است. لذا تمدن را با تمدن غربی میسنجند.
سؤال: ما شاهدیم که چهرههای حزب الهی قدیمی، که زمانی از افراد پرحرارت و سرسخت جبهه انقلاب محسوب میشد، امروز دقیقاً به همین نگاه «تمدنی» به انقلاب اسلامی نقد دارد. او خیلی عیان میگوید که انقلاب اسلامی عملاً شکست خورده و نه تنها نتوانست تمدن اسلامی را احیاء کند، که در تحقق شعارها و اهداف خود هم ناموفق بود. این جریان فکری را چطور ارزیابی میکنید؟
باید اشاره کنیم که ایشان برخی از این دوستان هنوز خود را در جبهه انقلاب میدانند و قائل به مرزبندی با سکولارهاست. برخی از این دوستان معتقد هستند که بسیاری از شعارهای انقلاب در عصر ظهور محقق خواهد شد، چرا که عصر غیبت محدودیتهایی دارد که اجازه تحقق آن شعارها را نمیدهد. او میگوید که تحقق اسلام حداکثری مستلزم حضور امام معصوم (ع) است، لذا به باور او، ما وقتی هنوز در عصر ظهور نیستیم، امام معصوم حاصر نیست، چطور از حداکثری بودن می گوییم و در همین جا متوقف میشود. دوستان اگر به بحث اسلام حداکثری اشکال میکند، به خاطر پس زمینه ذهنی است که با بحث «ظهور» و «مهدویت» پیوند دارد. اما خب، در نهایت این نظر ناخواسته به تفکر گروههایی چون انجمن حجتیه شبیه میشود. در عمل، این نوع اشکال کردن به همراستایی با سکولارها میرسد، هر چند که از نظر اعتقادی و تدیّن، برخی از این دوستان شبیه سکولارها نیست، مثلاً اشکالاتی را مطرح میکند نسبت به قوانین موجود…
سؤال: مثلاً بحث «حجاب».
بله، در بحث حجاب برخی دوستان معتقد هستند که اگر بنا به اجرای اسلام حداکثری باشد، همه زنها باید حجاب کامل داشته باشند، در صورتی که اگر الان آزاد بگذاریم، برخی از خانمها حجاب را نمیخواهند. اشکالاتی از این جنس را مطرح میکنند. اما من شخصاً ایرادی به دوستان وارد می دانم. بسیاری از این دوستان «نظریه پرداز» نیستند. بیشتر در فضای «ژورنال» فعالیت کردهاند. یعنی نرفتهاند در فضای دانشگاهی و در قالب یک رساله دکتری، نظریه خود را چکش کاری کند و به محک بگذارد.
درست است که مباحثشان توجهات را جلب میکند، اما خصلت نظریه پردازی ندارد و بیشتر در فضای ژورنالیستی متوقف مانده است. بهترین کار این است که دوستان مباحث خود را در قالب یک رساله دانشگاهی یا حوزوی مطرح کند و به آوردگاه نقد و نظر فنی و تخصصی بیاورد. چون وقتی مبحثی چالشی از این سنخ را در رسانهها طرح میکنید، نه نظرات شما درست دیده میشود، نه حملاتی که به شما میشود، حملات درستی است. در واقع وسط دعوا قرار میگیرید، چون هیجانی و عوامانه بودن، در فضای مطبوعاتی رواج دارد، در صورتی که مسائل اندیشهای نه هیجانی است، نه عوامانه. به همین دلایل، مباحث دوستان هنوز آن انسجام نظری را ندارد. به طریق مشابه، بحثهایی که آقای رسول جعفریان درباره تمدن اسلامی مطرح میکند، فاقد انسجام و چارچوب درستی است، چرا که ایشان اصلاً دل نمیدهد به بحث تمدن اسلامی.
سؤال: آن طور که از نوشتههای کنونی برمی آید، چهرهای مثل آقای جعفریان از اول هم چندان به بحث تمدن اسلامی به عنوان امتداد انقلاب اسلامی، باورمند نبودند.
بله. البته دیدگاههای اول انقلاب چندان ملاک نیست. چون بحث تمدن زمانی مطرح میشود که نظام به سمت یک حرکت حداکثری و جنبش نرم افزاری حرکت کرده باشد. مثلاً در دهه ۷۰ بحث تمدنی مطرح نبود. الان بحث تمدن اسلامی/تمدن غربی مطرح و دیده میشود. حتی لیبرالها هم با بحث تمدن کاری نداشتند. بعدها هم که وارد این بحث شدند، باز ما را ذیل تمدن غربی تعریف کردند. جمهوری اسلامی هم همین طور است. اگر میخواهد به واقعیت خود رجوع کند و به سمت نظریه حداکثری برود، نمیتواند ذیل تمدن غرب قرار بگیرد. اگر ذیل تمدن غرب برود، میشود عربستان. یعنی سعودیها گرچه در شکل حکومت و قوانین ظواهری از شریعت دارند، اما از لحاظ تمدنی به شدت غربزده اند. طالبان هم که در ابتدای راه است، دچار بحران خواهد شد، چون فاقد نظریه تمدنی است. اگر جامعه اسلامی نظریه تمدنی نداشته باشد، فاجعه است، چون مجبور است با نقشه راه تمدن غربی حرکت کند.
سؤال: از همین منظر، پیش بینی شما درباره روند طالبان چیست؟
طالبان فاقد جنبش نرم افزاری است. در واقع شاخهای از وهابیت است و ذیل تعریف بنیادگرایی قرار میگیرد. مگر این که خود را اصلاح و یک تغییر کیفی پیدا کنند. این هم مستلزم صدها دانشگاه و اندیشمند و متفکر و…است که فعلاً خبری از آن نمیبینیم.
سؤال: در دنیای اهل سنت، نظریه تمدنی شاخص کدام است.
دیدگاه «عابد الجابری» بسیار مطرح است. آنها ادعا دارند در بحث تمدن. اما راه رسیدن به تمدن را از طریق فلسفه و عقلانیت و عرفان و مؤلفههای این چنینی، که ما در نظر میگیریم، دنبال نمیکنند. راههای دیگری را مطرح میکنند. ما شیعیان اگر نظریه تمدنی داریم، به خاطر اهل بیت (سلام الله علیهم اجمعین) است. ائمه ما در همه حوزهها حرف برای گفتن داشتهاند. آموزههای ائمه ما، از امیرالمؤمنین (ع) تا حضرت حجت (عج)، «عقلانی» است و عقلانیت دینی محکم و منسجمنی پشت این آموزههاست، لذا هم حداکثری است و هم عقلانی، از این رو تمدنی است.
سؤال: نظریههای تمدنی در اهل سنت به مرحله تشکیل حکومت میرسد؟
بله. در عربستان رسیده، در ترکیه، یا امارت اسلامی افغانستان. اما در نهایت ذیل تمدن غربی تعریف میشوند.
سؤال: ما شاهدیم که فضای آکادمیک ما، بالاخص در حوزه علوم انسانی، مقهور و مرعوب تمدن غربی است. جنابعالی چقدر خوش بین هستید که یک جریان تازه نفس بتواند، نگاه تمدن نوین اسلامی را در این فضا مطرح کند و به پیش ببرد.
خوش بینی بنده به چنین جریانی، برگرفته از خوش بینی به خود انقلاب اسلامی است، چون خوش بینی به تمدن نوین اسلامی، نمیتواند جدای از انقلاب اسلامی باشد. ان شاالله که دولتمردان دولت سیزدهم، لااقل خودشان به این مباحث توجه داشته باشند. چون این مسائل با بخشنامه و دستورالعمل و صوری پیش نمیرود. درست است که مسائل کلان اقتصادی، بحران کرونا و آب و برق و معیشت وجود دارد، اما بلاشک حل ریشهای همان مشکلات اقتصادی، در عمق خود محتاج دیدگاه عمیق تمدنی است. آقای احمدی نژاد هم در شروع به کار خود میگفت که «من فقط کار میکنم»، ولی چند سال که گذشت متوجه شد که بدون نظریه و کار فکری نمیتواند پیش برود و در نهایت کارهایش هم دیده نشد.. دولت فعلی هم باید به این مبحث اساسی دقت نظر داشته باشد. من معتقدم که کار اجرایی مثل دانههای تسبیح است و اگر نخ تسبیح نباشد، به هم وصل نمیشوند. نخ تسبیح سیاستمداران، همین بحثهای نظری و تمدنی است.
سؤال: ما در این زمینه «برنامه ریزی» زیاد داشتیم. یا خود رهبر انقلاب سالها پیش بحث تحول در علوم انسانی را مطرح کردند، اما عملاً این که چقدر پیش رفتیم در این زمینه، محل بحث است.
مسائل نظری و تحول در حوزه نظری، مثل قیمت دلار و طلا نیست که هر روز بالا و پایین برود. کمی نیست، کیفی است. مهم این است که در این مسیر قرار بگیرید. مثل کوهنوردی که راهی قله شده است، صعود هم کرده است، اما ممکن است به قله نرسیده باشد. اما حرکت را شروع کرده و تا جایی هم بالا رفته است. شما میتوانید بگویید در این زمینه ما به قله نرسیدیم، ولی نمیتوانید بگویید که بالا نرفتیم.