تکامل فلسفه سیاسی در اندیشه امام
دکتر موسی نجفی در همایش “طلایهدار مقاومت” | ۸ خرداد ۱۴۰۴ – انجمن تاریخ معاصر حوزه
۱⃣ «در ابتدا بحثم را با این سوال جدی آغاز میکنم که چرا انقلاب در دهه ۴۰ به پیروزی نرسید و خط امام به طور لازم درک نشد؟ در حالیکه در ۱۵ خرداد ۴۲ شهدای زیادی داشتیم اما در دهه ۵۰ این موفقیت حاصل شد؟ چرا مردم در دهه ۴۰ حقیقت گفتههای امام، آنچنان که باید نرسیدند ولی در دهه ۵۰ عمیقاً دریافتند و انقلاب کردند؟» ۲⃣ پاسخ به این سوال، به بررسی لایههای عمیقتر انقلاب اسلامی نیاز دارد. اگر بخواهیم پیدایش انقلاب را ریشهیابی کنیم و به یک نظریه زیربنایی برسیم، بهترین نظریه، نظریه “بیداری اسلامی” است؛ یعنی انقلاب اسلامی، از یک سو، معلول بیداری اسلامی است و از سوی دیگر نیز علت بیداری اسلامی میباشد؛ بدین صورت که این انقلاب، هرچند اجمالاً معلول بیداری اسلامی است ولی تفصیلاً خودش بیداری اسلامی جدیدی را رقم میزند. حال اگر در یک روند تاریخی، آغاز بیداری اسلامی را از زمان واقعه هجوم ناپلئون به مصر در نظر بگیریم و به عنوان یک حرکت تاریخی – هویتی در جهان اسلام تحلیل کنیم، این موج، به چهار مرحله در بستر تاریخ میانجامد: ۱. حرکت نظامی ۲. حرکت سیاسی ۳. حرکت فرهنگی و بالاخره: ۴. حرکت تمدُّنی. انقلاب اسلامی در واقع مرحله و موج چهارم بیداری اسلامی است که مرحله تمدّنی آن، با همین انقلاب شروع میشود. ۳⃣ در مرحله بعد، برای درک فلسفه سیاسی امام خمینی (ره)، باید فرق بین نظریه سیاسی و فلسفه سیاسی ایشان را دریابیم و در منظومه فکری امام، چگونگی تبدیل نظریه سیاسی ایشان به فلسفه سیاسی را کشف کنیم. ابتدا این دو را با هم مقایسه کنیم: الف) نظریه سیاسی: بیشتر ناظر به بحران است که یک متفکر، بحرانی را در جامعه میبیند و آن را به جامعه گوشزد میکند. در این مرحله بیشتر با واکنش و عکسالعمل در برابر بحرانها و مشکلات جاری در جامعه روبرو هستیم که نوعی انفعال است. مثل اینکه متفکری، بحران اقتصادی جامعه ما را ببیند و در واکنش به آن، اقتصاد مقاومتی را به عنوان یک نظریه مطرح کند (البته از بُعد واکنش، نه به عنوان فلسفهسیاسی و کنش فعال) ب) فلسفه سیاسی: در بُعد فلسفه سیاسی یک متفکر و رهبر، فعال، کلان و مستقل میاندیشد و عمل میکند لذا میتواند در این فضا، یک نظام اساسی برای خلق حاکمیت جدید ایجاد کند. ۴⃣ به نظر میرسد امام خمینی (ره)، در دهه ۴۰ بیشتر نظریه سیاسی داشت و به بحرانهای موجود جامعه مثل لوایح انجمنهای ایالتی و ولایتی و بحث نظام شاهنشاهی و امثال آن، واکنش نشان میداد. لذا بعضی از مردم چه بسا میگفتند حالا بعد از مقابله با ماجرای انجمنهای چه هدفی در پیش دارد و در نهایت چه راهکاری ارائه میدهد؟ حتی در کتاب کشف اسرار هم باز می بینیم رگههایی از اهدافش هست ولی اینکه ایشان چه میخواهد بگوید و چه آیندهای را برای حاکمیّت جامعه ترسیم میکند، مشخص نیست. حالا در این ۱۵ سال تا بهمن ۵۷ چه اتفاقی رخ داد که این نظریه به فلسفه سیاسی تبدیل شد؟ امام که همان امام بود؛ رژیم و آمریکاییها که مثل همان قبل بودند و مردم ایران هم که فرقی نکرده بودند. پس چه اتفاقی رخ داد؟ در این فرصت، امام خمینی نظریه سیاسی خود را با نظریه ولایتفقیه تکمیل کرد. بحث حکومت اسلامی و درسهای ولایتفقیه امام یک اتفاق تازه بود که در این میانه افتاد و مبارزه را از حالت واکنشی و انفعالی به مبارزه فعال تبدیل کرد. در حقیقت، نقطه اصلی فلسفه سیاسی امام همین است. [این وجود مقتضی] ۵⃣ ضمناً مانعی هم بر سر راه جامعه بود که کم کم ضعیف شد و بعداً از سر کنار رفت و آن هم اندیشههای چپ و مارکسیستی بود که مخصوصاً در فضای بعد از نهضت ملی نفت، فضای ناقصی به وسیله حزب توده به وجود آمده بود. مارکسیستها در دهه ۴۰ و ۵۰ میخواستند انقلاب در انحصار خودشان باشد ولی امام انقلاب را کاملاً مردمی و فراگیر کرد و در رهبری نهضت یک نگاه جدیدی به مردم آورد و انقلاب را از حالت طبقاتی یا صورت مسلحانه دور کرد. نفوذ اندیشههای چپ (فرهنگ شرق) یکی از موانعی بود که اجازه نمیداد، برخی مردم امام را دقیق ببینند. امامِ فقیه، اصلی به نام ولایت فقیه را آورد که دیگر، نه مبارزه در گروی نظام طبقاتی شرق بود و نه نیازی به مدل غربی “مثل صعود با تشکیل حزب و پارلمانتاریسم” داشت. در این ۱۵ سال، به مرور نظریه حکومتی امام کاملتر شد و اندیشههای دینی توسط بزرگانی مثل شهیدمطهری در جامعه رونق گرفت. مردم احساس کردند که امام در کنار سرنگونی رژیم (سلبی)، حرف جدیدی هم دارد (ایجابی) ۵⃣ اندیشه مقاومت در ذات انقلاب اسلامی نهفته است و نقطه تکامل نهضتهای ضداستبدادی و ضداستعماری معاصر مثل نهضت تنباکو، مشروطه و نفت است. اصلا ذات انقلاب، تمدن سکولار و هژمونی ابرقدرتهای غرب را به چالش میکشد و با طرح و لبخند سازشکارانه برخی افراد از بین نمیرود