این روزها در مورد تغییر نام یکی از خیابانهای تهران به نام دکتر محمد مصدق بین فعالیین فرهنگی و سیاسی و البته جناحی کشور بحثی جنجالی در گرفته است ؛ دو طرف بخصوص نقل هایی را از امام راحل ره در مورد دکتر مصدق ذکر می کنند؛ درباره ابعاد این مسئله چند ملاحظه فکری و تاریخی دارم:
استفاده از شخصیت های تاریخی در دعواهای سیاسی و وزن کشی های جناحی قدر مسلم کار مطلوبی نیست ؛ اما شاید بهانه ای شود تا ما به فهم عمیق تر و دقیق تری نسبت به گذشته خود نائل شویم.صرف ارتباط دو طرفه بین فهم امروز و تاریخ دیروز امر مبارکی است که میتواند حافظه تاریخی ما را از آلزایمری که تاریخ تجدد و البته شرق شناسان بر آن حاکم کرده اند ، نجات داده و راهی به سوی خودآگاهی هویتی مان تلقی گردد ؛ در این مسیر است که رجال تاریخی مورد توجه قرار می گیرند.
در مورد شخصیت هایی که اجماع تاریخی بر معدل و کارنامه و اعمالشان نیست قضاوت افراط و تفریطی نباید داشت چرا که بالا بردن جایگاه آنان در حد شخصیت هایی که مورد اتفاق و وحدت ملی هستند (مثل امیر کبیر) به همان اندازه نادرست است که در حد شخصیت های منفور و منفی (مثل وثوق الدوله و ضیاءالدین طباطبایی) پایین آورده شوند. در این طریق نگاه منصفانه و اعتدال در فهم تاریخ رهگشاست.
دو نوع نگاه می توان به برخی رجال تاریخ ساز داشت ؛ نگاه به فردیت و روحیات شخصی و نیات آنها و نگاه به جریان هایی که از افکار آنان تولید شده و یا به نام آنان ادامه حیات سیاسی داده اند.
با این طرح مسئله شما با یک فرد خاص روبرو نیستید بلکه با جریان وسیع اجتماعی و فکری و سیاسی ممتدی روبرو هستید که گاه اشتباهات و شذوذات آنان نیز به حساب شخصیت محل نزاع نوشته می شود؛ نمونه تاریخی این اشخاص مرحوم هاشمی رفسنجانی به نام یک شخصیت ملی محترم و جریان کارگزاران به عنوان جریان منتسب به ایشان ، همچنین است نسبت مرحوم آیت الله کاشانی و حزب زحمتکشان و البته دکتر مصدق و نوعی ملی گرایی و ناسیو نالیسم ایرانی و همچنین دکتر علی شریعتی و جریان پروتستانتیزم اسلامی. به نظر می رسد تفکیک این دو سطح بررسی میتواند تا حدودی به حل مسئله و وفاق ملی و اعتدال و انصاف تاریخی کمک کند۰ همه این اشخاص میتوانند به عنوان افراد مثبت و یا بینابینی تاریخی و یا خاکستری و یا متوسط مورد نظر واقع شوند؛ ولی جریان وابسته ایدئولوژیک به آنان و البته خطاهای فکری و تاریخی شان مورد نقد سرسختانه و موشکافانه تاریخی قرار گیرد.
اما در آخر خاطره جالبی دارم که مربوط به حدود سی سال پیش است و به نحوی به فهم ابعاد این بحث ما را نزدیک می کند و بخصوص خطابم در نقل این خاطره ( برای سعه صدر و البته فهم بهتر و منصفانه تر) به جوانان پرشور تر و ارزشی که سرمایه ها و رویش های جدید انقلاب هستند می باشد۰
در سال ۱۳۶۵ که سنم حدود ۲۴ سال بود روزی به منزل مرد کهنسال و دنیا دیده سیاست و از فعالیین نهضت ملی شدن نفت و از ارادتمندان شهید مدرس یعنی مرحوم شیخ حسین لنکرانی رفتم؛ در دیدارهای قبلی ایشان با علاقه و حتی تعصب از مرحوم دکتر مصدق یاد میکرد و این برای من در آن فضای دهه شصت قابل قبول نبود دل به دریا زدم و از ایشان علت را پرسیدم ایشان از این پرسش( بزعم خودش) جسارت آمیز من مدتی سکوت کرد و بعد با ناراحتی گفت که اگر به خاطر علاقه ای که به تو دارم و احترامی که برای اجدادت قائل هستم نبود بخاطر این پرسش گستاخانه ، دیگر اینجا راهت نمی دادم ولی جواب جالبی داد ( که ظاهرا ارزش آن عتاب و رنجش را داشت) پیر صد ساله گفت: شما در عصر امام خمینی زندگی می کنید و با این انقلاب ، خارجی را از کشور بیرون کردید و اکنون طعم شیرین استقلال را می چشید؛ اما من متعلق به دوره ای هستم که رجال سیاسیش اغلب وابسته به روس و انگلیس و خوبانشان هم سر در آخور یک سفارت اجنبی داشتند اینکه از دکتر مصدق تجلیل می کنم چون او مثل وثوق الدوله و رضاخان و تیمورتاش وابسته به بیگانه نبود۰ در آن زمان ما از رجال سیاسی مان نماز شب خواندن نمیخواستیم بلکه همین که مستقیما به سیاست های اجنبی وابسته نبودند و به هر حال استقلالی نسبی داشتند ما کلاهمان را بالا می انداختیم ۰پیر مرد این را گفت و دوباره تاکید کرد دیگر از این پرسش ها و حرفها اینجا مطرح نکن۰ رحمه الله علیه