دکتر موسی نجفی
پیشگفتار
این جلسه در قالب دوره آموزشی «طلاب نخبه و تمدنسازی» در مردادماه ۱۳۹۷ در جهت توانمندسازی نیروهای نخبه و اندیشهورز حوزه علمیه قم، توسط مدرسه تمدن نوین اسلامی (متنا) برگزار گردید. در این نشست، دکتر موسی نجفی به طرح مباحثی در خصوص نقش شیعه و امامان شیعه در ادوار مختلف تمدن اسلامی پرداخته است.
شروع بحث ما درباره آشنایی با ادوار تاریخ تمدن اسلامی است. در تاریخ شیعه، در عصر حضور معصومان، حضرت امیر المومنین علیهالسلام حدود ۴ سال و امام حسن مجتبی علیهالسلام نیز حدود ۶ ماه حکومت کردند. یک دوره خیلی کوتاه هم امام رضا علیهالسلام ولی عهد بودند اما دیگر امامان ما در طول این ۲۴۰ سال بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حاکمیت و حکومت نبودند. اینجا دو نظر و دیدگاه وجود دارد:
یک نظر افراطی که بعضی از مورخان اهل سنت مثل «ابن خلدون» دارند این است که تاریخ خلافت را بهعنوان دنباله نبوّت مطرح میکنند و یک تاریخ کاملاً رسمی و فرمایشی است که اسمش را هم اسلامی میدانند و هر اتفاقی هم که افتاده، اتفاق مبارکی میدانند. ابن خلدون دو اثر دارد؛ یک مقدمه و یک کتاب تاریخ دارد. مقدمهاش شاهکار است اما تاریخ او خوب نیست؛ چون بسیار متعصبانه نوشته شده است. او در کتاب تاریخ، توصیههایی به مورّخان کرده مثلاینکه مورّخ نباید تعصب داشته باشد اما خودش اولین خیانتگر به خودش هست؛ چراکه هیچکدام از توصیههای تاریخنگاری را رعایت نمیکند! ما ایرانیها نسبت به ابن خلدون شناخت زیادی نداریم؛ یک فرد آندلسی است که افکارش بهوسیله غربیها به ایران رسیده است.
ما یک «مغرب اسلامی» و یک «مشرق اسلامی» داریم؛ ایرانیها، عراقیها و لبنانیها مشرق اسلامی هستند که تا سالها زیرمجموعه خلافت بودهاند اما مغرب اسلامی شامل فتوحات مسلمانها در اروپا و شمال افریقا بوده که امروزه همین جنوب اسپانیا، قسمتهایی از پرتغال، تونس، مصر و مراکش محسوب میشود؛ بنابراین، ما دو تمدن اسلامی داریم؛ تمدن اسلامی مشرق اسلام و تمدن اسلامی مغرب اسلام. ما سه متفکر بزرگ از این مغرب اسلامی را در کشور میشناسیم که دو نفر از آنها خیلی طبیعی مطرح شدهاند اما سومین نفر اینگونه نبوده است.
اول «ابن عربی» است که لازم نبود غربیها به ما معرفی کنند بلکه بهوسیله آثار ادبی و عرفانی به جهان تشیع معرفی شده است که بعضی از شیعیان او را قبول دارند و بعضی هم قبول ندارند.
دوم «ابن رشد عسقلانی» است که آخرین حلقه فلسفه ارسطویی و مشّائی است. او نیز مورد توجه دانشمندان ایرانی، اسلامی و شیعی بوده است.
سوم «ابن خلدون» است که یک دانشمند علوم اجتماعی است و اصلاً او را نمیشناختیم. آثار وی توسط غربیها ترجمه و بررسی شده و بعداً به ما معرفی شده است. البته کتاب تاریخ ابن خلدون را آقای پروین گنابادی از عربی به فارسی ترجمه کردند ولی شناخت این نویسنده از طرف مغرب زمین بوده است. تاریخی که او گزارش میکند یک تاریخ رسمی اسلامی و تاریخ خلافت است. وقتی به تاریخ اباعبدالله علیهالسلام میرسد نمیتواند توضیح دهد؛ چراکه معتقد است یزید خلیفه است؛ فاسد هم بوده ولی نباید علیه او قیامی صورت میگرفت و این اختلافی بین خودشان بوده است. ولی چون میخواهد تاریخ رسمی اسلامی را حق بداند از کنار قیام امام حسین علیهالسلام هم میگذرد و چشمپوشی میکند. به قضیه امین و مأمون عباسی هم که میرسد، مینویسد امین کار اشتباهی کرد که خودش را به کشتن داد؛ این یعنی فقط یک تاریخ رسمی است.
مقابلِ این تاریخ رسمی، تاریخی است که اصلاً ما شیعیان را در تاریخ اسلامی شریک نمیداند و استدلالش هم این است که وقتی امامان ما در کار نبودند، چرا ما خودمان را در بنی امیه و بنیعباس شریک بدانیم؟ من اسم این را گذاشتهام تاریخ تکفیری ما. حساسیتهایی که روی خلیفه دوم هست و همچنین روی سایر خلفا تا بنیعباس و … نشان میدهد که تاریخ اسلام یک تاریخ نامنظمی است که از حق منحرف شده؛ بنابراین ما در این تمدّن شریک نیستیم. به همین خاطر هم برخی میگویند این تمدن، تمدن اموی و عباسی است.
یک کتابی را دیدم که معرفی کردهاید به نام «دوباره در اوج» نوشته جناب آقای صحرایی. منبع این کتاب، ۲۰۰۰ فیش تحقیقی بهجامانده از شهید مطهری است و کتاب بسیار خوبی است. موضع شهید مطهری و حضرت آقا در تاریخ اسلام خیلی خوب و دقیق است؛ ایشان نه آن موضع ابن خلدونی را دارند و نه به آن نگاه تکفیری قائل هستند که شیعیان را جدا کنند.
آنجا که شهید مطهری بحث خدمات متقابل اسلام و ایران را مطرح کرد، دنبال یک راهی میگشت تا به نرمی تشیع را در تاریخ شاهنشاهی که میخواست ایرانیها را جدا کند مطرح کند و بگوید ما هم در تاریخ اسلام نقش داشتهایم. بهخصوص یکی از نقشهایی که کمتر دیده میشود این است که کشور ایران دست شیعیان هست. شما میدانید که اخیراً یهودیها تصویب کردند که اسرائیل کشور یهود است و این مساله برای یک مکتب خیلی مهم است که یک تجسمی داشته باشد و در یک جایی بتواند تجسد پیدا کند که برای یهودیها یک آرزوی دست نیافتنی بوده است. این قضیه بهراحتی برای ما شیعیان در ایران پیش آمده است لذا اینطوری گفته نشود که ما برای چه این کشور را میخواهیم؟ ایران در گذشته مجوس بودهاند اما مهم این است که ایران الآن در اختیار شیعیان است؛ پس این دو موضوع به یک صورتی به یکدیگر مرتبط هستند و الآن ما شیعیان در این کشور زندگی میکنیم. گذشتگان ما عاقل بوده و حتی عقلشان بیشتر از ما رسیده است و یک راهی پیدا کردند که در کنار حفظ هویت ملی خودشان به این دین تازه هم وفادار باشند. یک راه خیلی جالب همین تفاوت زبان گفتاری و نوشتاری ماست. خط ما خط فارسی نیست بلکه رسمالخط عربی و اسلامی است و این یک رمزی دارد. ایرانیها نمیخواستند زرتشتی باشند؛ لذا مسلمان شدند و به تعبیر شهید مطهری خودشان را به بینالملل اسلامی و قرآن متصل کردند. برای مکاتباتشان خط قرآن را برگزیدند اما عربی حرف نزدند بلکه عربی نوشتند! عراق و مصر که عرب نبودند اما زمانی که فتح شدند هم عربی نوشتند و هم عربی حرف زدند! اما ایرانیها که از هوش سرشاری برخوردار بودند این نکته را فهمیدند و تشخیص دادند که حاملان اسلام از خود اسلام جدا هستند؛ یعنی بنی امیه؛ یعنی سلطه عربها را قبول نداشتند. چون وقتی عربها دین را آوردند یک بخشهایی را هم از خودشان اضافه کردند. ایرانیها هم عاشق عدالت و مساوات اسلامی شده بودند در حالی که قوم بنی امیه یک قوم نژادپرست بود و نژادپرستانه رفتار میکردند. عربها به ایرانیها «موالی» میگفتند و وقتی یک عربی پیاده از جایی رد میشد و یک ایرانی سوار بر اسب بود باید از اسبش پیاده میشد تا جلوی یک عرب سواره نباشد! یا مثلاً اگر یک عرب، باری را بر دوش گرفته و یک موالی از آنجا رد میشد، باید بار این عرب را بر دوش بگیرد و با خود تا مقصد حمل کند؛ اینها در کجای اسلام است؟! از این رفتارها ایرانیها متوجه شدند که حامل اسلام از خود اسلام جداست؛ به همین خاطر، سلطه عربها را بههیچوجه نمیپذیرفتند. بعداً هم «جنبش شعوبیه» برای مقابله با سلطه گری عربها راه افتاد ولی دچار افراط شدند و کمکم با عربیت و با خود اسلام هم مخالفت کردند. اصلاً عشق ایرانیها به اهل بیت برای این است که اسلام واقعی را در اهل بیت دیدند.
میخواهم بگویم این فارسی حرف زدن ما، نشان دهنده این است که ما ایرانی هستیم و متأسفانه همین سابقه تمدنی، الآن در جامعه بهصورت یک تفاخر خیلی تند نسبت به عربها در آمده که خود عربها آن را درست کردهاند، حالا اگر غربیها این کار را میکردند خیلی مشکلی نداشت اما عربها نباید اینگونه باشند. نگاه ایرانیها به عربها مثل این است که خودشان را شهر میپنداشتند و میپندارند و عربها را قریه و شاید قبیله میدانند. احتمال دارد که این رویکرد از این سابقه تمدنی ناشی شود و شاید هم واکنش به آن تحقیر اولیه عربها باشد؛ بنابراین ما ایرانیها زبان عربی را بهعنوان زبان ملی خودمان نپذیرفتیم ولی خط قرآن را پذیرفتیم. این مطلب نشان میدهد ما بین زرتشتی گری و اسلام، اسلام را پذیرفتیم اما سلطه اعراب؛ چه بنی امیه و چه بنیعباس را نپذیرفتیم. این مسئله یک درسی هم نسبت به تمدن غرب برای ما دارد که اگر ما توانستیم در یک قسمت از تاریخ، اندیشه را از حامل اندیشه جدا کنیم، امروز هم میتوانیم غرب استعمارگر را از علم غربی جدا کنیم و این قدرت را داریم.
به بحث برگردیم که این موضع سوم شد؛ یعنی نه تاریخ رسمی را قبول میکنیم و نه تاریخ تکفیری را که خودمان را از تاریخ تمدن جدا بدانیم. اگر خودمان را جدا کنیم پس تکلیف دانشمندان ما مثل خواجه نصیر، بوعلی و ابوریحان چه میشود؟ من فکر میکنم کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» شهید مطهری که مربوط به دوره صدر اسلام است باید یک دوره دیگر هم داشته باشد و آن، دوره صفویه است. البته شهید مطهری در این باره بحث نکردهاند ولی بسیار مهم است و این همان چیزی است که امروز اسرائیلیها حسرت آن را میخورند؛ یعنی داشتن یک کشور یهودی. آرمان تشکیل کشور شیعه در عصر صفویه محقق شد. فکر میکنم که امروز ما به مرحله سوم خدمات متقابل اسلام و ایران رسیدهایم که هنوز خودش را بهخوبی نشان نداده و کمکم در حال شکوفا شدن است. پس خدمات متقابل اسلام و ایران سه دوره دارد:
دوره اول همان است که شهید مطهری درباره صدر اسلام بحث کردهاند.
دوره دوم که عهد صفویه و دوره تشکیل کشور تشیع است.
یکی هم امروز است که در مقابل تمدن غرب است.
در دوره اول که فقط ما شیعه نیستیم، البته ضد شیعه هم نیستیم بلکه مسلمانیم. ما فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی، ناصرخسرو و خیلی از دانشمندان بزرگ را میخواهیم چهکار کنیم؟ اینها بخشی از تاریخ فرهنگ ما هستند که در تمدن اسلامی نقش داشتهاند. چرا همه اینها را به بنیعباس برگردانیم؟!
ما یک جامعه اسلامی داریم و یک حاکمیت مسلمانی خلفا؛ باید اینها را از هم جدا کنیم. بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که جامعه اسلامی جایی نرفت و ادامه داشت و ائمه ما مانند امام سجاد علیهالسلام، امام باقر علیهالسلام و امام صادق علیهالسلام در این جامعه اسلامی به نحوی کار میکردند فقط در حاکمیت نبودند ولی سطح فکری معارفی جامعه را بالا میبردند. مردم را طوری تربیت میکردند که نسبت به دستگاه حاکمه خلفا نگاه انتقادی داشته باشند. سندم این حرف این است که بنیعباس برای کوبیدن بنی امیه از شعار «الرضا من آل محمد» استفاده کردند فقط نمیگفتند این آل محمد کیست که بعداً معلوم شد منظورشان خودشان بوده است؛ پس مشخص میشود که جامعه به یک حدی از آگاهی رسیده بود که ولایت اهل بیت را میپذیرفتند.
نکته بعدی اینکه آیا تمدن متعلق به حاکمیت است؟
برای نمونه، همین تمدن غرب که گفته میشود پر از شراب، فساد اخلاق و فحشا است. البته همه تمدن غرب اینها نیست! تمدن غرب، لویی پاستور هم هست، کره ماه را فتح کردن هم هست، پیشرفتهای علمی هم هست؛ لذا نباید فقط آسیبها را دید. اشتباهی هم که ما در تاریخ تجدد خودمان کردیم، همین بود که فکر کردیم با این مظاهر فساد و … تمدن پیدا میکنیم. فکر کردیم علت اینکه غربیها پیشرفت کردهاند این است که زنانشان محجبه نیستند! اصلاً اشتباه فهمیدیم و اینها دو تا مطلب است.
یک حکایت خوبی را مخبر السلطنه، نخستوزیر رضاخان، در کتاب «خاطرات و خطرات» نقل میکند که یکبار پیش رضاخان رفتم و به من گفت تازه فهمیدم که چرا این غربیها پیشرفت دارند؛ گفتم چرا قربان؟ گفت آخر اینها کلاهلگنی دارند، اگر ما دستور بدهیم مردم ما هم کلاهلگنی بر سر بگذارند، ما هم پیشرفت میکنیم. من (مخبرالسلطنه) چون جرئت نمیکردم حرفی بزنم در دلم گفتم که قربان، مشکل از کلاه نیست، مشکل از زیر کلاه است! بعد میگوید ما دو نوع تمدن داریم؛ یک تمدن لابراتواری داریم؛ یعنی لویی پاستور، مادام کوری وآلبرت انیشتین و یک تمدن لاله زاری داریم؛ یعنی همین قرتی بازیها که اینها دو مطلب جدا هستند.
ما زود تمدن لاله زاری را میگیریم، جدیدترین فیلمها و بازیگران، جدیدترین نوع خوراکی و … در صورتی که مثال زدم که پیشرفت غرب کجاست. فرض کنید یک آدم بااستعدادی که وضع مالی خوبی هم ندارد در اثر درس خواندن، تلاش، زحمت، شب نخوابیدنها و … به یک جراح موفق تبدیل میشود. بعداً سیل پول و ثروت به جیب او سرازیر میشود ولی در اثر این ثروت، فاسد، شراب خور و الوات میشود. حالا جراح خوب بودن او به خاطر عرقخوری او نیست بلکه از آن زحمتهای شبانهروزی او بوده و زمانی که دکتر شده، طغیان کرده است. جوانهای ما تمدن غرب را میبینند که طغیان کرده؛ استعمارگر، بدجنس و دروغگو شده است و بعد فکر میکنند که اینها تمدن است. خیر، تمدن همان زحمتی است که گذشتگان اینها کشیدهاند.
تمدن اسلامی هم همینطور است؛ تمدن اسلامی را یزید و معاویه درست نکردهاند بلکه تمدن اسلامی را جامعه اسلامی درست کرده و با زحمت خود ائمه این تمدن شکل گرفته است. این امامان ما بودند که در جامعه زندگی کردند و در همین جامعه اسلامی تأثیر کردند و همین تمدن ناقص اسلامی که امروز به دست ما رسیده مرهون زحمات ایشان است. آن چهار هزار شاگرد امام صادق علیهالسلام چه شدند؟ این همه دانشمندان بزرگی که نزد امام پرورش پیدا کردند، کسانی که هرکدام رشتهای از علم را تأسیس کردند، همین افراد بودند که تمدن ساز شدند. آیا میتوان تمدن اسلامی را از منصور، عبدالله سفاح و هارون دانست؟! اما روی این تمدن مارک اموی و عباسی خورده که آن را قبول نداریم و باید آسیبشناسی خودمان را داشته باشیم. وقتی ما بین هارون و امام کاظم علیهالسلام قرار میگیریم مشخص است که طرف امام هستیم و ابن خلدونی نیستیم و حتی هارون را هم نقد میکنیم. وقتی بین مأمون که خودش یک خلیفه تمدنساز است و حضرت رضا علیهالسلام قرار میگیریم معلوم است که طرفدار امام رضا علیهالسلام هستیم و مأمون را نقد میکنیم، اما جامعهای که مأمون بر آن حکومت میکرد جامعه مأمونی نیست، پر از دانشمند، فقیه و عالم است همانها که با حضرت رضا علیهالسلام مباحثه کردند؛ تا جایی که مغرضترین دانشمندان غربی هم قائل به تمدن اسلامی هستند.
حالا باید وضعیت و نقش ائمه خودمان را بررسی کنیم. ما قائل هستیم که اتفاق سقیفه انحراف در نظام سیاسی بوده است و به همین خاطر خلافت را قبول نداریم. چه خلافت سال ۱۱ هجری و چه آن خلافت سلطنتیای که در سال ۶۱ حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام، علیه آن قیام کرد اما دقت کنید که حضرت امیر علیهالسلام، خلیفه چهارم میشوند و در زمان خلافتشان بحث امامت را مطرح میکنند؛ و حضرت رضا علیهالسلام هم همینطور عمل کردند و ولایتعهدی خلافت را پذیرفتند! در کتاب «عیون اخبار الرضا علیهالسلام» شیخ صدوق آمده که درباره پذیرش ولایتعهدی دستگاه جور به حضرت اعتراض کردند و حضرت پاسخ دادند که نه من از یوسف کمترم و نه مأمون از عزیز مصر گناهکارتر است. حضرت بهوسیله همین ولایتعهدی خلافت را تحت فشار قرار میدهند؛ چون با ولی عهدی امام رضا علیهالسلام، دوباره خلافت از سلطنت جدا میشود همانند کاری که امام حسین سال ۶۱ کردند. تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که چرا از بین امامان ما، فقط امام حسین علیهالسلام قیام کردند؟ معمولاً دلیل را شخص یزید معرفی میکنیم اما فقط به خاطر فساد و شرابخواری یزید نبوده چراکه خلفای عباسی هم فسادهای مختلف را داشتهاند. بلکه علت این است که معاویه خلافت را سلطنتی و موروثی کرد. خلفای دیگر یک انحراف داشتند ولی یزید دو انحراف داشت؛ هم خلیفه بود و هم سلطان؛ یعنی تا آن زمان خلافت ارثی نبود و با این کار معاویه امام حسین علیهالسلام قیام کردند. آنوقت حضرت رضا علیهالسلام با قبول ولایتعهدی که ظاهراً هم اجباری بوده، آن انحراف را پاک کردند. نشان دادند که خلافت ارثی نیست ولو در نظریه. از سال ۲۰۱ تا سال ۲۰۳، نه پسر مأمون و نه برادر مأمون خلیفه نشدند و حضرت ولی عهدی را پذیرفتند؛ یعنی همان کاری که اباعبدالله با قیام انجام دادند، ایشان با پذیرفتن ولایتعهدی انجام دادند. اثر این پذیرش میتواند اصلاح نظام سیاسی باشد و برتری امامت برخلافت باشد که این مساله خیلی مهم بود. قبلاً در تمدن اسلامی در زمان خلافت امام علی علیهالسلام، خلافت اصل بود و امامت فرع ولی حالا امامت اصل شد و خلافت فرع؛ لذا تاریخ اسلام در این نقطه تصحیح شد.
پس ما در تاریخ اسلام، موضع امامان را اینگونه ببینیم که شریک در تمدن اسلامیاند و تاریخ تمدن اسلام را بدون امامان، یک تاریخ حداقلی میدانیم؛ برخلاف امثال ابن خلدون که میگویند هرچه اتفاق افتاد، درست بود. همه اتفاقات درست نبود ولی قائل هم نیستیم که هرچه اتفاق هم افتاد، بد بوده است. این انسان ۲۵۰ ساله، در تاریخ اسلام نقش داشته و نقش او تمدن سازی بوده است. هرکدام از امامان ما به یک صورت، قسمتی از این تمدن را پرکردهاند مثلاً امام زینالعابدین علیهالسلام با صحیفه، امام باقر و امام صادق علیهماالسلام با کرسیهای درسی و حضرت رضا علیهالسلام با اصلاح نظام سیاسی. این مساله باعث شد که ما خط انسان ۲۵۰ ساله را بفهمیم و بین دو نگاه قرار بگیریم و درنتیجه، نه تاریخ رسمی خلافت را بپذیریم و نه تاریخ تکفیری را. ما در تاریخ تمدن اسلام شریک هستیم اما این را حداقلی میدانیم. هر جا که امامان ما هستند این اسلام از حداقلی به حداکثری میرسد و اصلاً تمدن یعنی همین.
ما از آسیبهای تمدن غرب خوشمان نمیآید نه از اصل تمدن چراکه از اصل آن استفاده هم میکنیم. چون ما صاحب تمدن هستیم میتوانیم با تمدن رقیب نسبت برقرار کنیم، مثل همین کاری که الآن با این بلندگو، این نوع سالن، برق و … انجام میدهیم که متعلق به تمدن غرب هستند. ما اینها را تولید نکردهایم ولی داریم استفاده میکنیم. هرکدام را بخواهیم میپذیریم و هرچه را نخواهیم، نمیپذیریم. آیا ما از انجام این کار عاجزیم که در تاریخ اسلام هم همین نسبت را بگیریم؟! ما میگوییم با امامان معصوم تمدن داریم: حالا باید بررسی و آسیبشناسی کنیم که چه قدر ما سهم داریم و چقدر هم حاکمیت خلفا؟ میگوییم مثلاً ما این قسمتهای علم، جامعه و … را قبول داریم اما خلافت و … را قبول نداریم. پس ما میتوانیم بگوییم موضع سومی که در مورد تمدن اسلامی داریم این است که تمدن اسلامی را میپذیریم و قائل به تحقق آن هستیم اما در حالت حداقلی. حالا هرچه قدر حضور امام معصوم و انسان کامل در جامعه بیشتر شود این تمدن از حداقلی به حداکثری میرسد.
نسبت بین تمدن و فرهنگ هم همین است؛ فرهنگ، زمانی که نهادسازی میکند، بارور میشود. زمانی هم که ظهور اجتماعی پیدا میکند میشود تمدن. برای مثال اینکه ما در اسلام یک فرهنگ عبودیت داریم که ظهور اجتماعی این عبودیت و بندگی خدا در اجتماع، همان مسجد است. مسجدی با مناره و سالن که اینها را با سلیقه خودمان اضافه کردهایم و این همان تمدن است. یا اینکه ما در اسلام فرهنگ پاکیزگی و طهارت داریم اما در اسلام چیزی به نام حمام نداریم که مثلاً باید از سه قسمت انفرادی، خزینه و رختکن تشکیل شده باشد؛ اینها را ما اضافه کردهایم و حمام ظهور اجتماعی آن فرهنگ طهارت است که به جزئی از تمدن تبدیل است؛ لذا شهر اسلامی شهری است که در آن، حتماً حمام هست، آب هست، نجاست و پاکی رعایت میشود. یا مثلاً در فرهنگ ما مَحرم و نامحرم هست؛ حالا خانههای دوره صفوی و سلجوقی (دورههای تمدنی) را ببینید که رعایت حریم محرم و نامحرمی در خانهسازی تبدیل به تمدن ما میشود. مثال دیگر اینکه مسلمانان قبله دارند و باید به سمت آن نماز بخوانند. حالا چگونه در شهرهای خودشان باید قبله را تعیین کنند؟ بسیاری از آنها از مکه دور هستند و حتی بعضی جاها اصلاً آفتاب هم نیست! جواب این است که نیازمند علم نجوم هست و این علم نجوم دقیقا همان علم تمدنی است که به کمک فرهنگ و تمدن میآید.
متوجه شدید که چگونه وجود امام علی، امام حسن و یا امام رضا علیهمالسلام، تمدن ساز میشود؟ با وجود ایشان است که اسلام حداکثری محقق میشود. به هر حال، قوانین اسلام در همان جامعه عباسی و اموی هم اجرا میشد؛ زکات پرداخت میشد، قاضیها معمولاً استقلال داشتهاند یا مثلاً سعی میکردند بر اساس قوانین اسلامی، مالیات را بگیرند و یا خیلی چیزهای دیگر. مثلاً در مورد امام جواد علیهالسلام هست که با ایشان بر سر اینکه دست دزد از کجا قطع شود مناظره داشتهاند؛ روشن میشود که دست دزد قطع میشده اما اینکه از کجا قطع شود، با امام علیهالسلام بحث میکنند. پس یک چیزی بوده که ائمه ما کمک میکنند تا کامل شود؛ بنابراین، شریک این تمدن هستند و تا آنجایی که میتوانستند در نشان دادن راه درست به جامعه تلاش میکردند.
من فکر میکنم شاید این مدل تفکر نسبت به امامان که فقط انقلابی گری و نهضت را بخواهیم ملاک بگیریم، درست نباشد. اعتقاد دارم تاریخ شیعه فقط تاریخ انقلاب نیست؛ کما اینکه سیره امامان هم اینگونه نبوده که همه آنها دست به انقلاب بزنند بلکه تقیه هم داشتهاند. پس ببینید با وجود امام معصوم، اسلام حداقلی به اسلام حداکثری میرسد مثلاً مثال مناظره امام جواد علیهالسلام هیچ ربطی به متوکل عباسی ندارد و ما او را یک فرد تمدنساز نمیدانیم بلکه او آسیب این تمدن بوده است.
به نظر میآید ما شیعیان و ما ایرانیها در این زمان میتوانیم بهعنوان سومین موقعیت، بازهم خدمات متقابل اسلام و ایران را در تاریخ اسلام داشته باشیم. یک موضع تقریبی و نه تکفیری، هویتی و دارای استقلال که حالا اگر آنها از خط قرمزها عبور کنند به قیام منتهی میشود و الا میشود در این جامعه با تقیه هم زندگی کرد. اتفاقاً تفاوتی که ما شیعیان اثنی عشری، علما و بزرگانمان با شیعیان زیدی و اسماعیلی داریم این است که در شهرهای بزرگ در اقلیت زندگی میکردیم مثل شیخ طوسی که در دوره سخت سلجوقیها در یکی از محلات بغداد زندگی میکرد. پس روش علمای بزرگ ما این بود که در شهرهای بزرگ که غلبه با اهل سنت هم بود زندگی میکردند اما با هویت خودشان، مثل شیخ مفید و سید مرتضی و … که کار علمی، هویتی و معارفی میکنند و قیام هم نمیکنند. البته اگر شیعیان یک وقت فرصت پیدا کنند مثل صفویه یا امام خمینی ره قیام هم میکنند، اما قیام اصل نیست و در تاریخ شیعه نهضت و قیام یک استثناء است. اصل استقلال هویت ما از سنیها و سایر فرقهها بوده و با آنها زندگی هم میکنیم. این سیاستهای تقریبی است که با به کارگیری آن، امروز هم میتوانیم در تمدن اسلامی شریک باشیم و نگاه تکفیری نداشته باشیم ولی با حفظ هویت و برتری خودمان. تشکیل حکومت فقط با قیام محقق نمیشود بلکه باید اجزای آن کامل شود. این نظام علوی اینگونه بوده که همه امامان ما بعد از امام علی علیهالسلام، تمنای نظام علوی دارند اما این تمنا فقط با قیام محقق نمیشود. قیام اصل نیست بلکه هویت و استقلال اصل است و هر وقت بتوانند به حکومت میرسند.
این مجموعه مباحثی است که دوستان میتوانند در کتاب «تمدن برتر» مطالعه کنند.
پرسش و پاسخ
پرسش: آیا بنیعباس خط قرمز را رد نکردند؟
پاسخ استاد: بله، بنیعباس هم خطوط قرمز را رد کردند ولی امامان ما یاری نداشتند که قیام کنند و نمیتوانستند کاری بکنند مگر امام به عمار نگفتند اگر ما بهقدر این گله گوسفند یار داشتیم قیام میکردیم؟! حالا که این تعداد یاور ندارند و حکومت هم در دستشان نیست چهکار کنند؟ آیا یک گوشه مینشینند؟ درس میدهند، کار اخلاقی میکنند، کار اجتماعی و تشکیلاتی میکنند. زیدیه و اسماعیلیه اصل را قیام با شمشیر میداند اما امامان ما اصل را حفظ هویت میدانند. برای اینکه از مرحله جامعه اسلامی، دولت اسلامی و نظام اسلامی که منظور از همه اینها حکومت است، بخواهیم به تمدن اسلامی برسیم، حضرت آقا چند پیشنهاد دارند:
سبک زندگی، جنبش نرمافزاری، اقتصاد مقاومتی، الگوی اسلامی_ایرانی پیشرفت، بومیسازی علم و تحول در علوم انسانی. معنی این مفاهیم این است که بتوانیم با این پارامترها به جامعه اسلامیِ حداکثری که همان تمدن اسلامی است برسیم؛ یعنی اقتصادمان اسلامی و ملیتر بشود، علوم بومیسازی شود، در علوم انسانی متحول شود، الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت و سبک زندگی را با همان الگویی که اتفاق افتاد و رایج شد نگاه کنیم.
در جریان خلفا، ظاهرشان اسلامی و خلیفه پیامبر بودند اما شرابخوار بودند البته ما میدانیم که شرابخوار بودند اما مردم که نمیدانستند و آنها هم علناً که شرب خمر نمیکردند و باید به مسجد میرفتند، نماز میخواندند و صدای اللهاکبر هم که از منارهها بلند بوده است؛ یعنی وقتی یک مسیحی وارد کوفه، بغداد، اندلس و قرطبه و … میشد، مسجد، اذان، نماز، زنهای محجبه، صدای قرآن، حمام برای غسل و اقامه نماز جمعه را مشاهده میکرد. البته این شهرها شهرهای پیشرفتهای بودند که اقتصاد و قدرت مالی داشتند و اروپا را گرفته بودند؛ حالا ما به اینها نمیتوانیم تمدن بگوییم؟! شما میگویید نصف لیوان خالی است که من هم قبول دارم ولی نصف دیگر لیوان که پر است!
پرسش: دقیقاً منظور شما از تمدن اسلامی چیست؟ چند درصد آن اجرا شده است؟
پاسخ استاد: اشاره کردیم که همین فرهنگ قرآن که شامل همین اموری است که بیان کردیم و تا حدودی اجرا و پیادهسازی شده است. بالاخره بغداد در زمان عباسیها با همه ایراداتی که داشت با شهرهای اروپایی متفاوت بود! بغداد یک شهر اسلامی است که در آن مسجد هست، دانشمند اسلامی هست، فقه اسلامی هست ولی همه اینها حداقلی هستند. ما همه اینها را در سطح عالی نمیدانیم بلکه حداقلی بودهاند و مانند ابن خلدون همهچیز را نمیپذیرم ولی تکفیری هم نیستم که بگوییم اینها هیچ چیزی نیستند! در این صورت عقبه خودمان را خالی میکنیم، فقط خودمان میمانیم و خودمان و تمام این تاریخ پرشکوه اسلامی را کنار میگذاریم که آنوقت نتیجهاش مثل همین نتیجهای میشود که برای انقلاب اسلامی درست کردهایم. گفتهایم که تمام تاریخ قبل از امام خمینی ره، خیانت بوده و باعث شده که جوانهای ما غربزده شوند. بنده در کارهای خودم از شاهعباس دفاع میکنم؛ از صفویه هم دفاع میکنم؛ از مشروطه هم دفاع میکنم ولی سلطنتطلب نیستم. معتقد هستم تاریخ را نباید خالی کرد و قائلم که در این ادوار، مسلمانی بوده و ما در این تمدن شریک هستیم.
پرسش: چگونه با درصد پایین تحقق اسلام ناب میتوان تمدن اسلامی را در قالب غیر اسلامی ساخت؟
آنکه لابراتوارها میسازد خوب هستند اما قرتی بازیهای غرب جزو تمدن او نیست بلکه آسیب تمدنی است و باید اینگونه تحلیل کنیم. به عبارتی ما تمدن عباسی نداریم، عباسیها انحراف تمدن اسلامیاند و شما این پیشرفتها را بهحساب خلفا نگذارید بلکه اینها متن خود اسلام است؛ ترویج دانش، ترویج مسجد و … متن خود اسلام است و این خلفا مجبور بودند که برخی از این اهداف اسلامی را جلو ببرند اما استقلال و خط شیعه سر جای خود بوده است.
سوال استاد از مخاطبان: شما دولت اصلاحات را دولت اسلامی میدانید یا نه؟ تکلیف ما با این موارد چیست؟ ایراد داشت یا نداشت؟
وقتی مقابل شرق شناسان قرار میگیریم از این دفاع میکنیم. ما خودمان حکومت اندلس را که قبول نداریم ولی واقعاً این حکومت و شهرهای اسلامی آنیک افتخاری بودند. خود غربیها معتقدند که دانشگاههای بزرگ مثل دانشگاه پاریس و یا آکسفورد برگرفته از شهر «طُلَیطَله» اندلس است که در آنجا با آثار مسلمانها آشنا شدند. آنوقت چگونه ما اینها را جزو تمدن اسلام ندانیم. نباید مسائل را صفر و صدی دید؛ بالاخره تمدن هست برای اینکه شهر است، آداب دارد و فرهنگ اسلامی را رایج کرده است. اگر الآن به یک کشور اسلامی بروید آیا میتوانید گوشت بخورید یا نه؟ بله، میتوانید چون صدای اذان میآید اما در کشورهای اروپایی نمیتوانید! پس بالاخره بین این کشور اسلامی و آن کشور غیر اسلامی تفاوت هست و این تفاوت را در تمدن هم میتوانیم داشته باشیم. بالاخره تمدن یک نوع شهرنشینی پیشرفته است که دارای نظم و قانون است و ابتکار و خلاقیت است. جنس تمدنها، شهرنشینی است و فصل آنها نظم و قانون، ابتکار و خلاقیت و… . اینجا از ابن خلدون استفاده میکنیم و این سؤال را مطرح میکنم که فرق بین شهر و روستا چیست؟ و چرا تمدن باید در شهر باشد؟
در روستا فقط نیازهای اولیه شما برآورده میشود مانند نیاز جنسی، غذا خوردن و تا حدودی امنیت ولی دیگر قرار نیست در آنجا کتابخانه، استخر و پارک هم باشد اما شهرنشینی نیازهای ثانویه انسان را هم برآورده میکند. تمدنها آنجایی شکل میگیرند که هم نیازهای اولیه و هم نیازهای ثانویه انسان در آنجا تأمین شود. اگر مناسبات و نیازهای اولیه و ثانویه را با فرهنگ اسلامی برآورده کردید، تمدن اسلامی را شکل دادهاید و اگر اینها را با فرهنگ غرب برآورده کردید، نتیجهاش تمدن غرب میشود؛ یعنی وقتی در رابطههای پیچیده اجتماعی و اقتصادی شما، دین اسلام حاکم است، این میشود مصداق تمدن اسلامی که یک حداقل و حداکثر دارد. بالاخره این شاخه انحرافی خلافت اسلامی یک روابط اسلامی دارند که البته ناب نیستند. ولی حکومت صفویه تمدن شیعی است و محقق کرکی و علامه مجلسی و شیخ بهایی و … مهر تائید میزنند در حالی که هیچ کدامشان حکومت نداشتهاند. برای همین که چون ما میبینیم صفویه یک گام به امام معصوم نزدیکتر است؛ لذا تمدن صفوی را از تمدن صدر اسلام، اسلامیتر میدانیم. امروز هم امام معصوم حاکم نیست ولی چون ولیفقیه ارتباطش با امام زمان علیهالسلام بیشتر از صفویه است معتقدیم این سومی درجه خلوصش در تمدن شیعی از همه بیشتر و بالاتر است. عصر معصوم و مهدویت از همه بالاتر است. پس ارتباط تمدن نوین اسلامی و تمدن مهدوی مثل ارتباط نور است؛ اشتدادی است؛ شدت و ضعف دارد.
تمدن یک گفتمانی است که فرهنگ، اقتصاد، سیاست و اجتماع را با هم ضمیمه میکند و یک وجود از آن به دست میآورد و هرکدام از اینها تمدن نیستند، مثلاً ممکن است تمدن در فرهنگ، نمره قبولی بگیرد ولی در اقتصاد نه؛ لذا باید معدل بگیریم.
حضرت آقا در جایی میفرمایند خدا سلاطین صفوی را رحمت کند. چرا این حرف را میزنند؟! مگر سلطنت بد نیست؟ بله در یک نگاه حداکثری بد است ولی الآن که خطر برگشت سلطنت نیست اشکال ندارد که برگردیم و تاریخمان را منطقیتر نگاه کنیم. امام رحمتالله علیه در موضع انقلاب و نهضت هستند؛ لذا همه چیز سلطنت را بد میدانند اما حضرت آقا در موضع تمدن هستند و اینها دو مطلب و فضای جدا هستند. ما الآن در شرایط حضرت صادق و امام رضا علیهماالسلام هستیم، نه در شرایط قیام امام حسین و صلح امام حسن علیهماالسلام که تفاوت قابل دقتی با هم دارند.